Monday, March 7, 2011

‌Letter to Hashemi Rafsanjani, نامه به هاشمي رفسنجاني

بسم الله الرﱢحمن الرﱢحیم
هیهات من الذﱢله
آقای اکبر هاشمی رفسنجانی
شما شخصیت سیاست روز، توانمند وآگاه دوران سازندگی را، با انهمه آرزوهائي كه براي آباداني ايران داشتيد و... .. دلم نمیخواهد خواری و ذلت شما بیش از این باشد.
با فائزه شما در سالهایی، آشنایی از نزدیک اما کوتاه داشتم و از اینکه او را چون پدر زیرک میدیدم، تحسین میکردم ... لیکن چون سیاست با قاموس ذهن فرهنگی من نمی¬آمیخت عمر دوستی کوتاه بود....

امروز که به صدایی و ندایی فرزندان شما تخطئه میشوند ،علما و فضلا و دنیا را ملامت میکنید که سکوت کرده اند...ولی سی واندی سال هفتاد میلیون ایرانی را که با دیانتش، با فرهنگ و زبان مادریش در اوج ناجوانمردی به حقارت و ذلت کشیده شد، ندیدید و صداهارا خفه کردید و سپس هم گوشت به دست گربه سپردید...
آقای هاشمی رفسنجاني، زود دیر می شود! و تاریخ ننگها و جنگها را پر رنگتر می نگارد. عمامه از سر بگیرید و ردا از تن برکنید، بربام خانه¬تان روید و یک ”الله اکبرﱢ بانگ برآرید تا شاید این شخصیت لگد خورده از دوستان و یاران انقلابتان بر سردارِ حق تطهیر یابد. بادا که در مسلخ خونین کنونی ردّی از”حـر“ بگیرید...
به خدا هیچ نیارزد ردای پرسودای ریاست و روحانیت به سیلی گزنده تاریخ و مـّلت.
زمان آموزگار صادقی است.» کتاب زنگار گرفته از بوی متعفن نظام جمهوری اسلامی نظام بی دینی، بی عدالتی، اسلام ستیزی و مسلم کشی را که به ملت، با ذلت خوراندید شایسته است - پایان - بنویسید. حتی اگر کرسی ریاست مجمع تشخیص مصلحت نظام و یا خبرگان رهبری را امروز فرمایشی و فرسایشی دارید به پشت بام خانه که کرسی «حی علی الفلاح » است بروید و حکم خلعیت، از خلفای هزار بدتر از بنی امیه را، سردهید که مرگ با عزت برتر از زندگی با خفت است.
یاران شهدآور سفره دیروز و زهرآور سفره امروزتان با مصلحت اندیشی های بی مسئولانه و قدرت پرست شما، کرامت و صلابت جوانان مسلم و آزادیخواه را بیشرمانه و وقیحانه در خیابانها، در خانه های شخصی و در زندانها به کثیفترین شکل ممکن آلودند وآزردند وکشتند و شما دست خونین به ردای سفید کشیدی و سر به زیر برف بردی.
«گویند رندی به راه، مرداب و گندابی دید که شخصی در آن غوطه خورده و دست و پا میزد. الواری بیافت و به گنداب زد. با زحمت او را بیرون کشید. مرد متعرض شد که چرا مرا بیرون کشیدی؟ رند گفت: آخر داشتی در منجلاب خفـّه می شدی. وی گفت: نه؛ من داشتم زندگی می کردم.»!
خیز و از این خانه - شو و ز پی جانانه شو زین ستم و زین جفا - رو سوی جانانه شو
دیروزخانم محتشمی پور هم دستگیرشد و شما بهتراز دیگران این زن وشوهر خدمتکارو صادق را میشناسید.
در عجبند این ملـّت؛ که مالباخته به جاي دزد، شاکی به جای متشاکی، مقتول به جای قاتل و مظلوم به جای ظالم به قاضی و محکمه برده می شود!!

آقای هاشمی:
شما در قبال تک تک محتشمی پورها ،تاجزاده ها،صابرها، مختاریها، اهل قلمها ،نواندیشها، آزادی خواهان و... مسئولید. چون امروز بر کرسی اي تکیه دارید که با بیش از سی سال سوء استفاده، حالا میتوانید استفاده اي به مردم ظلم کشیده برسانید. محتشمی پور هم میتوانست از تمام پتانسیلهای موجود ، کاخ و نان و نام بسازد، اما استغنای روح و وجدان بیدار و خداباورش، حرص و آز در او نیافرید، تا به قیمت ظلم و ستیزه با دینداران حقیقی – مردم، پرداخته شود. پس با ندای ندا و ژاله و هزاران ندای دیگر هم ندا شد. او و آنها که به ناحق به خاک و خون کشیده شدند، به تهمت و افترا بسته شدند و شیرانی که به مسلخ کافران از خدا بی خبر رانده شده تا زیر شکنجه و تجاوز ددمنشان اقرار کنند؛ خرگوشند! در نهرها و رودخانه ها جاری و ساری شده و هستند وخواهند بود. اما بسیارند کسانی که به منجلاب و گنداب خو می کنند به گمان زندگی.
بهار فصل رویش و رستن و تازه شدن است. برخیزید و ردا بیندازید و به جرگه حق ستانان از حق ستیزان درآویزید که؛ سراینده داستان گر بمرد داستانش زنده تر اوراق خورد
«الهی آن ده که سزاوار خداوندی توست و نه شایسته بندگی من.» علي(ع) گلشن راز- یازده اسفند ١٣٨٩

No comments: