Wednesday, December 3, 2014

Simin Behbehani سيمين بهبهاني


شدم گمراه و سرگردان، میان این همه ادیان
میان این تعصب ها، میان جنگ مذهب ها

یکی افکار زرتشتی، یکی افکار بودایی 
یکی پیغمبرش مانی، یکی دینش مسلمانی

یکی در فکر تورات است، یکی هم هست نصرانی
هزاران دین و مذهب هست، دراین دنیای انسانی
خدا یکی ولی, اما هزاران فکر روحانی

رها کردیم  خالق را  گرفتاران  ادیانیم

تعصب چیست در مذهب؟ مگر نه این که انسانیم
اگر روح خدا در ماست... خدا گر مفرد و تنهاست
ستیز پس برای چیست؟ برای خود پرستی هاست

من از عقرب نمی ترسم ولی از نیش می ترسم
از آن گرگی که می پوشد لباس میش می ترسم

از آن جشنی که اعضای تنم دارند خوشحالم
ولی از اختلاف مغز و دل با ریش می ترسم
هراسم جنگ بین شعله و کبریت و هیزم نیست
من از سوزاندن اندیشه در آتیش می ترسم

تنم آزاد، اما اعتقادم سست بنیاد است
من از شلاق افکار تهی بر خویش می ترسم
کلام آخر این شعر یک جمله و دیگر هیچ

هم از نیش و میش و ریش وهم از خویش میترسم
سيمين بهبهاني
(June 20, 1927 – August 19, 2014)

درود به روان پاکت

Saturday, November 22, 2014

Gondi wrote to his beloved friend

گاندی خطاب به معشوقه اش چه زیبا نوشت:

خوبِ من ، هنر در فاصله هاست .زیاد نزدیک به هم می سوزیم
و زیاد  دور از هم ، یخ می زنیم .
تو نباید آنکسی باشی که من میخواهم و من نباید آنکسی باشم که تو میخواهی.
کسی که تو از من می خواهی بسازی
یا  کمبودهایت هستند یا آرزوهایت
من باید بهترین خودم باشم برای تو..
و تو باید بهترین خودت باشی برای من ..
خوبِ من ، هنرِ عشق در پیوند تفاوت هاست و معجزه اش ، نادیده گرفتن کمبودها ..
زندگی ست دیگر...   همیشه که همه رنگ‌هایش جور نیست ،
همه سازهایش کوک نیست ،
باید یاد گرفت با هر سازش رقصید ،حتی با ناکوک ترین ناکوکش،اصلا رنگ و رقص و ساز و کوکش را فراموش کن،
حواست باشد به این روزهایی که دیگر برنمی گردد،به فرصت هایی که مثل باد می آیند و می روند و همیشگی نیستند ،
به این سالها که به سرعت برق گذشتند،به جوانی که رفت،
میانسالی که می رود،
حواست باشد به کوتاهی زندگی،
به زمستانی که رفت ،بهاری که دارد تمام می شود کم کم
آرام آرام،زندگی به همین آسانی می گذرد.
 ابرهای آسمان زندگی گاهی می بارد و گاهی هم صاف است،

میگذرد، هر جور که باشی ....

Sunday, October 12, 2014

پائیزتان مبارک




                                         
پائیزتان مبارک

نمیدونم قد ما کوتاه بود یا قدیما برف بیشتر میومد
نمیدونم دل ما خوش بودیا قدیمابیشترخوش میگذشت
نمیدونم سلامتی بیشتر بود یا ما مریض نبودیم
نمیدونم ما بی نیاز بودیم یا توقع ها پایین بود

نمیدونم همه چی داشتیم یا چشم وهم چشمی نداشتیم
نمیدونم تو مملکت پول نبود یا دزد نداشتیم
اون موقع ها حوصله داشتیم یا الان وقت نداریم
نمیدونم چی داشتیم
چی نداشتیم
حواست هست یک تابستان دیگر هم گذشت
حالا باید دوباره دل خوش کنیم به آمدن پاییز
یک پاییز خوشرنگ ،به پاییزی که دلت نگیرد و غروبش غم نداشته باشد
توی کوچه و پس کوچه هایش بغض نباشد

پاییزی که مهر و آبان و آذرش تو را یاد هیچ خاطره خیسی نیاندازد
یک پاییز دوست داشتنی که شاید مال من و تو باشد
میمانیم به امید پاییزی كه نه از فاصله خبری باشد نه ازدرد.
نه از زخم نه از جنگ نه از فقر نه از نفرت
به امید پاییزی که وقتی به آخر رسید جوجه ای از جوجه هایمان کم نشده باشد

به اميد صلح...
به اميد عشق....
به اميد شیرین ترین لبخند ها....
به امید یک دل خوش .....
    

Wednesday, August 20, 2014

Enough



                                                                ENOUGH

Recently I overheard a mother and daughter in their last moments together at the airport.  They had announced the departure.

Standing near the security gate, they hugged and the mother said " I love you and I wish you enough".
The daughter replied " mom, our life together has been more than enough.  Your love is all I ever needed.  I wish you enough too".

They kissed and the daughter left.  The mother walked to the window where I was seated.  Standing there I could see she wanted and needed to cry.  I tried not to intrude on her privacy but she welcomed me in by asking, "Did you ever say good- bye knowing it would be forever?"

"Yes, I have," I replied.  Forgive me for asking, but why is this forever good-bye?"

"I am old and she lives so far away.  I have challenges ahead and the reality is the next trip back will be for my funeral," she said.

"When you were saying good-bye, I heard you say, "I wish you enough", and may I ask what that means?"

She began to smile.  "That is a wish that has been handed down from other generations.  My parents used to say it to everyone "She paused a moment and looked up as if trying to remember it in detail and she smiled even more.  "When we said "I wish you enough, we wished the other person to have a life filled with just enough good things to sustain them".  Then turning toward me, she shared the following as if she were reciting it from memory.

I wish you enough sun to keep your attitude bright no matter how gray the day may appear.
I wish you enough rain to appreciate the sun even more.
I wish you enough happiness to keep your spirit alive and everlasting.
I wish you enough pain so that even the smallest of joys in life may appear bigger.
I wish you enough gain to satisfy your wanting.
I wish you enough loss to appreciate all that you possess.
I wish you enough hellos to get you through the final good-bye.

She then began to cry and walked away.

They say it takes a minute to find a special person, an hour to appreciate them, a day to love them but then an entire life to forget them.

Take time to Live.

Thursday, August 7, 2014

We have come a wrong way! O'People....


 شعر زیبایی از کیوان شاهبداغی 
آی مردم
به گمانم که غلط آمده ایم
راه را برگردیم
جاده از نور خدا، خاموش است
هیچکس، حوصله عشق ندارد اینجا
به خدا، هیچ رسولی به چنین راه، نخوانده ست کسی!
جاده بی آبادی
و سراسر، همه جا، ویرانی ست
تا افق، بذر عداوت كِشتند
راه پر جذبه، ولی بی مقصد
همه همسفران، دلگیرند
و کسی را، غم این قافله، در خاطر نیست
من به چشمان همه همسفران خیره شدم
برق چشمان همه، خاموش است
چشم و دستان همه، پر خواهش
و لب، از گفتن یک خسته نباشی، محروم!
و دل از عشق، تهی
و سکوت، حرف لبهای همه ست
خنده، این واژه دیرینه، کهن، منسوخ است
چاه ها خشک، پر از یوسف بی پیراهن
همه در جمع، ولی «تنهایند»
آی مردم، به گمانم که غلط آمده ایم
قطره ای عشق به همراه کسی نیست، در این راه دراز

و سرابی در پیش، که همه قافله را، خواهد کشت
جاده ای خوانده تو را رو به هبوط
جاده ای رو به سقوط
آسمانش دلگیر
ابرها، بی باران
خرمن جهل و عداوت، انبوه
به مزارع، علف نفرت و غم روییده
اگر این جاده درست است، چرا ناشادیم؟

اگر این راه نجات است، چرا ترسانیم؟
هر چه در راه جلو رفته، عقب مانده تریم
هر چه در اوج، فرو مانده تریم
هر چه نوشیده، عطشناک تریم
هر چه بر توشه شد افزون، که حریصانه تریم
آی مردم، به گمانم که غلط آمده ایم
راه این قافله، بی راهه خودخواهی ها ست
نه خدایی، که نمایاند راه
نه رسولی، که بخواند بر عشق
نه امامی، که برد قافله تا منزل نور
و کسی نیست، پیامی ز محبت بدهد
زنگ این قافله، زنگ دل ماست
بار آن، تنهایی
مقصدش، غربت دل های همه همسفران
هر چه از عمر سفر می گذرد، می بینم 
از خدا دورتریم
ره سپردیم به شب
و همه همسفران، خواب به چشم
دل به لالایی دزدان حقیقت دادیم
همه در قافله؛ غافل ماندیم
این چه راهی ست خدایا که درآن
هیچ کسی، شاخه گلی به کسی هدیه نکرد
و سلامی، دل ما شاد نکرد
مرگ همسایه، نیاشفت دگر خواب کسی
گل لبخند، به لبهای کسی باز نشد
مرگ پروانه، دل شمع کسی آب نکرد
دست گرمی، دست همراهی ما را نفشرد
کسی از جنس دعا، حرف نزد
ریه ها، پر شده از واژه ی مرگ
هیچ چشمی، به سر ختم «شرافت» نگریست
هیچ کس، مرگ «محبت» را جدی نگرفت
کسی از کشتن احساس، خجالت نکشید
سر شب، یک نفر آهسته ز من می پرسید:
جاده سبز «سعادت»، ز کجا باید رفت؟
من از او پرسیدم :
از خدا، چند قریه دور شدیم؟
من ندانسته در این راه چه پیدا کردم
ولی فهمیدم، که حقیقت گم شد
و نشانی هایی، که رسولان به بشر می دادند
من در این جاده، نمی بینم هیچ
خانه پاک خدا، آخر این جاده، نباشد هرگز
آخر جاده بدان حتم که حق، با ما نیست
سر آن پیچ، جدا گشت ز ما
آی مردم، به خدا راه غلط آمده ایم
من دلم می خواهد برگردم

و به راهی بروم، که در آن راه، خدا همسفر من باشد
من دلم می خواهد 
به سلامی، گل لبخند نشانم بر لب
سبزه و نور و گل و آینه را دریابم
و همه هستی را

از نگاهی که خدا خالق آن است، تماشا بکنم
از غم و غصه، که ره توشه این قافله شد
من سیرم
من دلم می خواهد، عاشق همسفرانم باشم
عاشق آنانی، که به راهی بجز این راه
کنون در سفرند
و نخندم به غم همسفر ناشادم
و بدانم که خدا، مال همه ست
من دلم تنگ محبت شده است
کار دل، دادن خون در رگ نیست

کار دل، عشق به زیبایی هاست
راه ما، راه پر از اندوه است
راه را برگردیم
شعله ی عشق در این جاده، دگر خاموش است
جاده ای را که در آن نور خدا نیست، بدان تاریک است
دل من، همره این قافله نیست
من دلم، تنگ خدایم شده است
آی مردم، مردم

کار سختی ست، ولی برگردیم

برسیم تا سر آن پیچ زمان

که خدا، از دل ما بیرون رفت

سر آن پیچ که حق

رو به جلو رفت

و ما پیچیدیم 

Monday, June 16, 2014

Few good advices


خورخه لوییس بورخس
- هميشه حرفي را بزن که بتواني بنويسي، چيزي را بنويس که بتواني امضايش کني وچيزي را امضا کن که بتواني پايش بايستي.
- آنانکه تجربه‌هاي گذشته را به خاطر نمي‌آورند محکوم به تکرار اشتباهند.
- وقتي به چيزي مي‌رسي بنگر که در ازاي آن از چه گذشته‌اي.
- آدم‌هاي بزرگ شرايط را خلق مي‌کنند و آدم هاي کوچک از آن تبعيت مي‌کنند.
- آدم‌هاي موفق به انديشه‌هايشان عمل مي‌کنند اما سايرين تنها به سختي انجام آن مي‌انديشند.
- گاهي خوردن لگدي از پشت، برداشتن گامي به جلو است.
هرگز به کسي که براي احساس تو ارزش قايل نيست دل نبند.
هميشه توان اين را داشته باش تا از کسي يا چيزي که آزارت مي‌دهد به راحتي دل بکني.
به کساني که خوبي ديگران را بي‌ارزش يا از روي توقع مي‌دانند، خوبي نکن و اگر خوبي کردي انتظار قدرداني نداشته باش.
قضاوت خوب محصول تجربه است و از دست دادن ارزش و اعتبار محصول قضاوت بد.
هرگاه با آدم‌هاي موفق مشورت کني شريک تفکر روشن آنها خواهي بود.
وقتي خوشبخت هستي که وجودت آرامش بخش ديگران باشد.
به خودت بياموز هرکسي ارزش ماندن در قلب تو را ندارد.
هرگاه نتوانستي اشتباهي را ببخشي آن از کوچکي قلب توست، نه بزرگي اشتباه.
عادت کن هميشه حتي وقتي عصباني هستي عاقبت کار را در نظر بگيري.
آنقدر به در بسته چشم ندوز تا درهايي را که باز مي‌شوند، نبيني.
تملق کار ابلهان است.
کسي که براي آباداني مي‌کوشد جهان از او به نيکي ياد مي کند.
آنکه براي رسيدن به تو از همه کس مي‌گذرد عاقبت روزي تو را تنها خواهد گذاشت.
نتيجه گيري سريع در رخدادهاي مهم زندگي از بي‌خردي است.
هيچ گاه ابزار رسيدن به خواسته ديگران نشو.
از قضاوت دست بکش تا آرامش را تجربه کني.
دوست برادري است که طبق ميل خود انتخابش مي‌کني .
کم کم یاد خواهی گرفت تفاوت ظریف میان نگه  داشتن یک دست و زنجیر کردن یک روح را!!
اینکه عشق تکیه کردن نیست و رفاقت، اطمینان خاطر،
و یاد می‌گیری که بوسه‌ها قرارداد نیستند و هدیه‌ها، معنی عهد و پیمان نمی‌دهند.
کم کم یاد میگیری که حتی نور خورشید هم می‌سوزاند اگر زیاد آفتاب بگیری!
باید باغِ خودت را پرورش دهی به جای اینکه منتظر کسی باشی تا برایت گل بیاورد
یاد میگیری که میتوانی تحمل کنی
که محکم باشی پای هر خداحافظی
یاد می‌گیری که خیلی می‌ارزی
خورخه لوییس بورخس

Monday, June 2, 2014

Searching for the cause?


Searching for the cause?
1-A good Life, in where we are living, is mostly valued by wealth, good job, position, good time! , social class, profession, education and family at the narrow end….!!

2-Happiness is searched somewhere out there and mostly foreseeing in future, with hard work, spending life to make a living, the type of living that is mostly taken and planned by others rather than ourselves. Good credit meanings having high debts.

 3-Only 20% of tens of thousands workers in U.S. interviewed said they liked their job.
The rest 80% did not enjoy and had no passion for what they spent their lives for….!!

4-The “Look” is incomparable in value to what is “Love’ and being Lovable!
Love which is a creative effort, requiring basic elements of  UNDERSTANDING,
CARE and then RESPECT, a very time consuming process, being eager, having mercy and doing sacrifice, is mistaken by playing sex, not even being limited to one’s privacy and intimacy but at whenever and wherever, even in public!!

 5- What every body, no matter rich or poor, is not having sufficient is “Time”, blindly serving in the chains of masters who are constantly working and net working to keep the near total majority as their slaves. Yet some believe they live in freedom.

 6- Near 2/3 or more of gross income tax money of the most civilized nation of our time is spent to make guns and arms!! As we are increasingly afraid of each other, we are fighting wars for the sake of peace! And mostly killing those for whom we have no animosity and yet talking of human rights!  SLAUGHTERING human for the sake of humanity!! Arms are being manufacture to kill and not expect them to heal!

 7- Security of individuals or National is only a Joke. Never in history of mankind, in the era of this advanced technology, there have been so many visible and invisible locks, guards, codes and alarm systems, yet none of these has served its purpose, rather created more fear, anxiety and insecurity!!

 8- How merciless we have been to our environment, a process of self destruction and suicide that is affecting all beings, consequently other planets and not just the earth.

 9-How can we measure the amount of  moral damages, social disasters and injustices, hidden racism and slavery, divorce, drugs, alcohol, AIDS, suicide, homicide, increasing crimes and criminals that requires building more prisons than schools and universities in the most civilized nations!! Depression is number one of Psychiatric disease in our time!!

10- There appears to be no world war now, but the whole world is burning in fire at different places and scattered corners.  I hope you do not think I have focused on negatives, no
As physicians we always search for the diseases and believe the best treatment is the preventive Medicine, not to ignore the illness, their roots and the actual causes!            Ali Behzadnia

Wednesday, May 7, 2014

What I have lived for




What I have lived for

Three passions, simple but overwhelmingly strong, have governed my life: the longing for love, the search for knowledge and the unbearable pity for the suffering of mankind. These passions like great winds, have blown me hither and thither, in a wayward course, over a deep ocean of anguish, reaching the very verge of despair.

I have sought love, first, because it brings ecstasy- ecstasy do great that I would often had sacrificed all the rest of life for a few hours of this joy. I have sought it, next, because it relieves loneliness in which one shivering consciousness looks over the rim of the world into the cold unfathomable lifeless abyss. I have sought it , finally, because in the union of love I have seen, in a mystic miniature, the prefiguring vision of the heaven that saints and poets have imagined. This is what I sought and thought it might seem too good for human life. This what at last I have found.

With equal passion I have sought knowledge. I have wished to understand the heart of men. I have wished to know why the stars shine. And i have tried to apprehend the Pythagorean power by which number holds sway above the flux. A little of this , but not much , I have achieved.

Love and knowledge, so far as they were possible led upward toward the heaven. But always pity brought me back to earth. Echos of cries of pain reverberate in my heart. Children in famine, victims tortured by oppressors, helpless old people, a hated burden on their sons, and the whole world of loneliness, poverty and pain make a mockery of what human life should be. I long to alleviate the evil, but I can not, and i too suffer.

This has been my life. I have found it worth living, and would gladly live it again if the chance were offered me. (Russel 1872-1970)

Tuesday, April 1, 2014

Thirty Characters of a wise man!


Thirty characters of a wise man,
Professor Mahmoud Sari al ghalam, Tehran, Iran

محمود سریع‌القلم، استاد دانشکده علوم اقتصادی و سیاسی دانشگاه شهید بهشتی، استادی که اعتلای ایران و ایرانیان از راه کمک به توسعه عقلانیت، یکی از دغدغه‌های سالیان وی بوده و هست
وی در تازه‌ ترین مطلبی که برای «تابناک» فرستاده، سی ویژگی از انسان عقلانی نوشته که مخاطبان ‌می‌توانند دیدگاه‌های خود را درباره این مطلب ‌با ما در میان بگذارند

به گزارش «تابناک»، سی ویژگی که استاد دانشگاه شهید بهشتی برای یک انسان عقلانی بر‌شمرده، ‌به شرح زیر است:

یک انسان عقلانی باید...

۱. در روز حداقل یک بار بگوید «من نمی‌دانم‌».
۲. کمتر از کسی تقاضایی داشته باشد و عمدتا به همت، فکر، برنامه‌ریزی و زحمات خود اتکا کند. ۳. در موضوعاتی که اطلاعات کلی دارد، اظهار‌نظر نکند.
۴. دغدغه کانونی زندگی او، بهترین عملکرد در حرفه‌اش باشد.
۵. به استقبال کسی برود که با او تفاوت یا حتی تضاد فکری دارد.
۶. بدون اجازه قبلی از کسی، سخن او را به شخص دیگری بازگو نکند. ۷. زباله را به خیابان و از اتومبیل به بیرون پرت نکند.
۸. با رعایت حروف اضافه و با ‌‌‌نهایت دقت، «نقل قول» کند. ۹. دائما در حال تغییر و بهتر شدن باشد، به طوری که اطرافیان تغییر را حس کنند.
۱۰. از اینکه دیگران را به خود و افکار خود دعوت کند، چه مستقیم چه غیرمستقیم‌ پرهیز کند. ۱۱. برای محیط جنگل که به مه، نم نم باران و رنگ‌های زنده طبیعت آمیخته شده، وقت بگذارد.
۱۲. این ظرفیت را در خود ایجاد کند که واکنش به دیگران را حتی تا پنج سال به تأخیر اندازد. ۱۳. حدود ۱۰ درصد از وقت، انرژی و تخصص خود را ‌‌رایگان‌ صرف جامعه کند.
۱۴. در حرفه‌ای که تخصص ندارد، مسئولیت نپذیرد. ۱۵. خوشبختی را با راحتی و مصرف‌گرایی مساوی نداند.
۱۶. هر دو سال یک بار، با ارزیابی کار‌ها و رفتارهای خود‌ به اشتباهات گذشته پی برده و خود را اصلاح کند. ۱۷. با عبارت «من اشتباه کردم» به صلح دائمی برسد.
۱۸. حریم شهروندان را رعایت کند: در نظم صفوف، خود‌پرداز بانک، پارک کردن، نزاکت عمومی، عابر پیاده، صحبت آرام.۱۹. آنقدر بر قوای فکری و روحی خود وقت گذاشته باشدتا نیاز به تایید و تمجید دیگران در خود را، در یک دوره پنج ساله به صفر برساند.
۲۰. از رفتن به تئا‌تر به عنوان منبعی برای رشد و شکوفایی خود استفاده کند، چون تئا‌تر قدرت مند‌ترین نمایش توانایی‌های انسان‌هاست.
۲۱. در هر نوع تصمیم‌گیری از خرید دمپایی تا مسائل جدی حرفه‌ای، راه‌های مختلف را مکتوب کند، مطالعه کند، مشورت کند و با دقت ۹۰ درصدی به نتیجه برسد.
۲۲. با عمل خود به دیگران نشان دهد، تفاوت میان هشت و هشت و یک دقیقه را می‌داند. ۲۳. در روز حداقل از پنج نفر قدردانی کند: به خاطر نزاکت، اخلاق، دانش و خلاقیت آن‌ها.
۲۴. قبل از قضاوت کردن در مورد فردی، حداقل ده ساعت با او تعامل فکری رودررو برقرار کند تا با جهان او آشنا شود. ۲۵. «ناراحت شدن» از توانایی‌ها، ظرفیت‌ها و برتری‌های دیگران را در خود به تعطیلی بکشاند.
۲۶. اجازه دهد افراد، سخن خود را تمام کنند.
۲۷. به موسیقی به عنوان یک منبع تمرکز، آرامش و خود اکتشافی نگاه کند. ۲۸. حداقل ۲۰ درصد وقت خود را صرف توسعه فردی، فکری، اخلاقی و مدنی نماید.
۲۹. در صحبت کردن، یک سوم سؤال کند و دو سوم قضاوت. بعد از پنج سال، پنج ششم سؤال و یک ششم قضاوت.
 
۳۰. حداقل یک ساعت در روز‌ مطالعه کند.