Wednesday, December 29, 2010

Ashura, Dr. A.K. Soroush

عاشورا، اسطوره هویت عبدالکریم سروش
دکتر سروش معتقد است "امام حسینی که قیامش اجازه می دهد تا مسلمانان علیه حکومت های موجود قیام کنند، به درد حکومت فعلی نمی خورد و از دید آنها نباید چنین امام حسینی را معرفی کرد. این تفسیر به درد زمان شاه می خورد. این حکومت بنا به مبانی و مواضع فقهی اش می گوید مجازات قیام علیه حکومت، مرگ است. حتی انتقاد نیز جایز نیست و مجازاتش زندان و حتی خیلی چیزهای بدتر از زندان است بنابراین منطقی است که عزاداری ها پس برود و به منطق سنتی نزدیک شود. لذا امام حسینی که اکنون باید ترویج شود، همان امام حسینی است که گریه بر او ثواب دارد و باعث شفاعت در روز جزا می گردد."
در روز چهارشنبه مورخ ٢۴ آذر مصادف با شب عاشورا در شهر راکویل ایالت مریلند دکتر عبدالکریم سروش، پیرامون "عقلانیت و شهادت" ، سخنرانی کرد. وی ابتدا اشاره ای گذرا داشت به تداوم سنت گرامیداشت حادثه عظیم و جان سوز کربلا و تلاش جان های شیفته ای که در پیوند با یکی از بزرگترین روح های جهان پرواز کرده اند و از آموزه های امام حسین برای ساماندهی زندگی شان استفاده کرده اند.
وی هدف اصلی از برنامه های پاسداشت امام حسین را "در انداختن طرحی جدید برای دریافت الهام از درس های عاشورا "معرفی کرد .سپس بر اساس منابع تاریخی و موارد مستند واقعه عاشورا و حرکت امام حسین را تشریح نمود که با هدف حفظ اصول خود و ممانعت از بیعت با یزید مدینه را به سمت مقصد نا معلومی ترک کردند. بعد به دلیل احساس نا امنی از فتنه گری تروریست های اعزامی از شام و ضرورت پیدا کردن جایی برای نجات جان خود و اطرافیان به دنبال محل امنی می گشتند ، که خیل زیاد دعوتنامه های اهالی کوفه رسید و ایشان عزم نمودند تا به کوفه بروند. در میانه راه حر بن یزید ریاحی پیشقراول سپاه یزید راه را بر ایشان بست. یزید که نتوانسته بود آن امام همام را در مدینه و مکه گرفتار سازد. از حضور امام حسین در محل دور افتاده کربلا استفاده کرد تا بر خلاف توصیه پدرش مبنی بر پرهیز از رویارویی با امام حسین، تکلیف ایشان را یکسره کند.
وی سپس با رویکرد تاریخی به بازخوانی انتقادی قرائت های مختلف در باب فلسفه حادثه عظیم و جان سوز عاشورا پرداخت.
به باور دکتر سروش، امام حسین این روح پاک برای کشته شدن و قیام به سمت کربلا حرکت نکرد، بلکه برای رهایی از مخمصه بیعت با یزید، عزم آن سفر دوران ساز را کرد و بیشتر بنای امر به معروف و نهی از منکر داشت. امتناع او از بیعت با یزید ریشه در سرشت خاص امام حسین داشت که با مشرب برادرش متفاوت بود. " وی همانگونه که موافق رویه صلح جویانه برادرش در مواجهه با معاویه نبود و گفته اند در این خصوص اختلافی هم بین دو برادر پیش آمد، نمی پسندید تا خلف وعده و نقض عهد معاویه در موروثی کردن خلافت و نصب فردی بی تجربه و نا لایق چون پسرش یزید بر این مقام را بپذیرد. از این رو دیگر پیمان بستن با خاندان معاویه را روا ندانست چون تجربه کرده بود که آنها در پیمان شکنی سابقه دارند."
این روشنفکر دینی تاکید کرد که"ما نمی دانیم که در ذهن امام حسین چه می گذشت ، اما بسیار نا محتمل است که می خواست با یزید درآویزد یا چنان که گفته اند می خواست حکومت اسلامی تشکیل دهد . اما این را می دانیم که یزید را نمی پسندید و حاضر نبود ماجرای صلح وبیعت برادرش با معاویه این بار با یزید تکرار شود. از خلال کلمات امام حسین معلوم می گردد که در منش او پذیرش صلح جایی نداشت."
دکتر سروش در فراز دیگر سخنانش تحلیل های موجود از کربلا را نقد کرد و بیان نمود دلایل اصلی که باعث شد امام حسین حرکتش را آغاز کند عبارت بودند از فضای رعب آور امنیتی ، سازش ناپذیری با یزید و جستجو به دنبال جای امن . به باور ایشان"هیچ سند معتبری وجود ندارد که هدف امام حسین قیام و انقلاب بوده است . این واژه ها ترمولوژی زمانه ما هستند و ابدا ارتباطی با انگیزه امام حسین ندارند."
وی افزود " واقعه عاشورا بزرگ شده است چرا که شیعیان حاجت داشتند از این واقعه یک اسطوره بسازند و با پیوند زدن خود به این اسطوره هم هویت کسب نمایند ، هم ابراز مظلومیت کنند و هم از مخالفان خود هویت ستانی کنند. سخن این نیست که شیعیان سخن گزافی گفته اند و یا از محدوده مجاز خارج شده اند. بلکه منظور من این است که آنها از عاشورا برای ساختن و احراز هویت استفاده کردند. به گمان من این راه را ائمه اطهار ابداع کردند و به پیروانشان آموختند و آنها هم خوب این درس را یاد گرفتند. برای اینکه موضوع روشن شود اشاره به تاریخ اسلام پس از پیامبر آموزنده است. خلفایی به لحاظ تاریخی بر منصب جانشینی پیامبر نشستند .صرف نظر از آنکه ما آنها را بپسندیم یا نپسندیم ، سه تن از چهار تن خلفای راشدین کشته شدند. از این سه قتل تنها شیعیان شهادت علی (ع) را بزرگ کرده و عزاداری می کنند اما اهل سنت برای عمر و عثمان عزاداری نمی کنند. قتل آنها را در تاریخ ثبت کرده اند. اما آنها سنت عزاداری ندارند. واکنشی که شیعیان در برابر حوادث تاریخی نشان داده اند حکایت می کند که آنان در پی کسب هویت بوده ا ند و می خواسته اند با وصل کردن خودشان به این حوادث فجیع تاریخی هم کسب هویت کنند و هم به دیگر طایفه های اسلامی، اهل سنت و جماعت توضیح دهند که چه ستمهایی بر این طایفه محدود و تحت تضییقات گوناگون رفته و می رود . البته سرانجام این روش جواب داد و فقط درانقلاب اسلامی به نتیجه رسید. یعنی این آب ها و گریه ها پشت سد تاریخ جمع شد. آب فراوانی پدید آورد و وقتی سد گسسخته شد،سیل آمد و سلسله پهلوی را برد. از ماجرای عاشورا فقط در انقلاب اسلامی استفاده شد. حتی صفویان وقتی در روی کار آمدند و قدرت سیاسی را تصرف کردند از عاشورا استفاده ننودند. فقط بعد ها در مقابله با ترکان عثمانی ملیت ایرانی رابه هویت شیعی گره زدند و سد متین و استواری در برابر ترکان عثمانی ایجاد کردند. آنها از تولی، تبری، عاشورا،کربلا، مهدویت، امام زمان استفاده کردند. درست مانند آنچه امروز حکومت ایران استفاده می کند . روایت های زیادی جعل شد که سلطنت شاه اسماعیل صفوی متصل به ظهور امام زمان خواهد شد. "
دکنرسروش در ادامه توضیح داد "اگرچه جنایت و قساوت کم نظیری در کربلا رخ داد ،اما تاریخ اسلام حوادث تلخ تری را تجربه کرده است. سپاه یزید برای دستگیری عبدالله ابن زبیر و سرکوب وی شهر های مقدس مدینه و مکه را آماج سنگ اندازی ها، تخریب ها و کشت و کشتار گسترده ای قرار داد. بسیار روزهای سخت و تلخی بر مسلمانان گذشت. اما این ماجرا اهمیت عاشورا را پیدا نکرد برای اینکه اهل سنت عزاداری برای آنها نکردند و به دنبال هویت سازی نرفتند."
سروش سپس به نقد دیدگاه دکترعلی شریعتی پرداخت که بر اساس گفتمان و پارادایم زمانه به بازسازی واقعه عاشورا و استفاده از آن در جهت دمیدن روح انقلابی در شیعه پرداخت. "امام حسین در بین ائمه اطهار یک استثنا بود اما شریعتی این استثنا را به قاعده تبدیل کرد و با مخدر خواندن تفسیر سنت گرا از عاشورا ، جنبه خون و مبارزه در آن را پر رنگ کرد. او تصویری ازامام حسین (ع) و زینب سلام الله علیها را بازسازی کرد که به معنای دقیق کلمه، آنها انقلابی قرن بیستم بودند و قیام کرده بودند تا با ریختن خون شان حکومت بی تدبیر یزید را رسوا کنند. روحانیت اگرچه با شریعتی میانه ای نداشت اما به خوبی از این تحلیل او استفاده کرد. روحانیت طرفدار انقلاب بر بستری که شریعتی آماده کرده بود ، تفسیری از عاشورا را تبلیغ کرد که مستلزم مبارزه با ظلم و شهادت بود. این تفسیر از اساس متفاوت و متعارض با تفسیری بود که روحانیت پیش از آن از عاشورا می کرد. هیچ فقیه وعالمی تکریم نهضت امام حسین را به عنوان مجوزی برای مبارزه علیه حکومت مستقر ندانسته بود. چنین حرفی در هیچ کتاب فقهی مشاهده نمی شود. حتی امامان بعد از امام حسین نیز چنین استفاده ای از عاشورا نکردند. نگرش غالب در روحانیت اشک ریختن بر مصیبت امام حسین با هدف ایجاد صفای باطن بود. تا ضمن برقراری ارتباط روحی ، آن هویت شیعی تداوم یابد. آنها می گفتند ما حسینی هستیم یعنی تاریخ ما با آن شجاعت و حماسه شروع می شود ولی هویت سنی ها با آن شقاوت آغاز می شود چون حاضر نیستند یزید را لعن کنند."دکتر سروش تاکید کردند که امروزه ذهنیت های جدید از عاشورا چنان پر رنگ است که بسیار سخت است تا از ورای آن حتی بتوان به تاریخ پنجاه سال پیش عزاداری ها نظر کرد.
این رویکرد تازه فقط برای قبل از پیروزی قابل استفاده بود. کسانی که سن شان اقتضا می کند می دانند مناقب و عزاداری ها پیش از حسینه ارشاد و انقلاب اسلامی چگونه از اساس متفاوت با الان بود .البته من پیش بینی می کنم که دوباره عزاداری ها به آن سمت یعنی دوران عزاداری سنتی خواهد رفت. با توجه به روند موجود راهی غیر از این وجود ندارد. «امام حسین انقلابی» دیگر به درد حکومت نمی خورد. از نگاه حاکمان کنونی پذیرفته نیست تا علیه حکومت انقلاب کرد. امام حسینی که قیامش اجازه می دهد تا مسلمانان علیه حکومت های موجود قیام کنند،به درد حکومت فعلی نمی خورد و از دید آنان نباید چنین امام حسینی را معرفی کرد. این تفسیر به درد زمان شاه می خورد. این حکومت بنا به مبانی و مواضع فقهی اش می گوید مجازات قیام علیه حکومت، مرگ است. حتی انتقاد نیز جایز نیست و مجازاتش زندان و حتی خیلی چیزهای بدتر از زندان است بنابراین منطقی است که عزاداری ها پس برود و به منطق سنتی نزدیک شود. لذا امام حسینی که اکنون باید ترویج شود، همان امام حسینی است که گریه بر او ثواب دارد و باعث شفاعت در روز جزا می گردد. او همان امام حسینی است که تاریخ ما را ساخته است. با اتصال به اوهویت تداوم می یابد . الان وضع بگونه ای شده است در محرمی که در آن بسر می بریم دو طرف، هم حکومت و هم مخالفان در جنبش سبز هر یک دیگری را متهم به یزیدی بودن می کنند. یعنی یک اسطوره و قصه به دست دو گروه از شیعه افتاده است و این دو تا مجبورند بگویند ما حسینی هستیم و می بینید به طور کلی منطق واقعه گم شده است یعنی معلوم نیست که باید چه کار کرد. فقهای ما هم پاک برگشتند به گذشته خودشان. من یادم می آید روزی که آقای خمینی به ایران برگشتند. در ملاقات با جمعی از نویسندگان که خبر آن از تلوزیون پخش شد به صراحت گفتند مخالفت با جمهوری اسلامی با شدت عمل مواجه می شود و با آنها اتمام حجت کردند .وقتی این حرف با نویسندگان بیان می شد. انتقاد را هم در بر می گرفت. بنابراین امام حسین شورشی، عصیانگر و انقلابی به کار فقهای ما نمی آید کما اینکه هیچوقت هم نمی آمده است و همواره هم کوشیده اند تا توضیح بدهند که از این شیوه استفاده نکنید. بی جهت نیست که برخی از فقهای اهل سنت چون ابوبکر این عربی که با ابن عربی معروف تفاوت دارد،گفته است حسین به شمشیر جدش کشته شد. یعنی فقها یک فتوی دادند که مجازات قیام علیه حکومت اسلامی مرگ است. یزید دقیقا به این فتوی متوسل شد و امام حسین را شهید کرد. البته حقیقت ماجرا این بود که امام حسین قیام نکرد بلکه یزید فرصت را غنیمت شمرد تا یک دشمن مسلم را از بین ببرد که با پای خودش به قتلگاه آمده بود .
دکتر سروش پس از توصیف قرائت فقهی و انقلابی بیان کرد که سخن مرحوم آقای مطهری در خصوص امام حسین را بیشتر می پسندم که معتقد بود هدف امام حسین امر به معروف و نهی از منکر بود. به بدی ها و زشتی ها اعتراض می کرد و تن به تسلیم در برابر فرامین یزید نمی داد . اما یزید همین حداقل را هم تحمل نکرد و کار به درگیری کشیده شد که در واقع از بی تدبیری یزید سرچشمه می گرفت ."
ایشان سپس به ذکر نظر مثبت مولانا به امام حسین پرداخت که در مقام یک سنی مسلک ، شهادت طلبی،از جان گذشتگی ، عاشقی ، تعلق نداشتن به دنیا، شخصیت و سبکی روح او را می پسندید و تجلیل می کرد. بنابراین وقتی از این زاویه می نگریست بر واقعه عاشورا ، گریه نمی کرد بلکه شادی می کرد و می گفت عاشورا برای امام حسین و یارانش روز عروسی بوده و روز رهایی از زندان بوده است. برای عاشقی که از زندان رهایی یافته چرا کف نزنیم؟ باید شادی کنیم چرا نباید چهره روشن حادثه را نبینیم ؟ و فقط نیمه تاریک آن را در نظر بگیریم و فقط جنایت سنگ دلان و فاتلان دلاوران کربلا را ببینیم. این حادثه یک روی روشن داشته است باید این را دید که آنها با شادی و رضایت مرگ را پذیرفتند نه با کراهت . امام حسین تا یک جایی با عقلانیت آمد و بسان یک سیاستمدار محاسبه کرد اما وقتی دید که در دام هست و راه برگشت هم ندارد و در راه های صلح آمیز بر او بسته شده است. از اینجا به بعد دیگر نوبت عاشقی شد . ماجرای امام حسین یک دور عاقلانه داشت. اما وقتی درها بسته شد و تنها راه گریز تن دادن به ذلت و به زانو در آمدن بود ،. ایشان مقاومت کرد و عاشقی را برگزید.
ذلت یکی از مفاهیم کلیدی در نهضت امام حسین است. در نقل قول هایی که از ایشان در حین سفر شده است بار ها گفته اند که نمی خواهم با ذلت بمیرم . نمی خواهم کوتاه بیایم در شرایطی که معلوم نیست این عقب نشینی ها تا کجا ادامه یابد . برای من قابل قبول نیست تحمیل های یزید را بپذیرم. در روز عاشورا امام حسین گفتند که این آدم فرومایه من را بین دو چیز مخیر کرده است ذلت و شمشیر. اما من ذلت را نمی پذیرم و بنابراین مردانه می میرم.
دکتر سروش با اشاره به سخنرانی قبلی اش پیرامون حرکت فرا فقهی امام حسین توضیح داد که مقاومت وظیفه ایشان نبود . فقه یا شرع برای امام حسن معین نکرده بود وقتی در آن وضعیت سخت قرار می گیرند، ایستادگی بورزند و به استقبال شهادت بروند . امام حسین می توانست راه سازش ر ابرگزیند و حتی بیعت هم بکند مگر از امام علی برای ابوبکر بیعت نگرفتند. لذا پاکبازی ایشان یک حرکت عاشقانه بود. "
سروش در ادامه بر ضرورت فهم درست درس های عاشورا تاکید کرد و بیان داشت :
"یکی از مهمترین درس های عاشورا این است که ذلت را نفی کنیم. درس دیگر آن است که تاریخ به هیچکس ضمانت نمی دهد که وقتی شما حرکتی را راه بیاندازی تا آخر پاک و تمیز باقی بماند. خیلی اتفاقات در تاریخ می افتد که خوشبینی و خوش خیالی را از ما می گیرد و این تصور را باطل می سازد که اگر محکم کاری کنیم دیگر همه چیز الی الابد بر وفق مراد خواهد بود . در جامعه ای که پیامبر ساخته بود کسانی به نام خلافت نبوی ،به نام حکومت اسلامی ، به نام جانشینی پیامبر برمسند نشستند که سر فرزندان پیامبر را بریدند و آب از آب هم تکانی نخورد. سلسله بنی امیه پس از یزید دهه ها ادامه یافت تا سرانجام بنی عباس آنها را ساقط کردند. اگرچه به قول یک شاعر عرب آنها هم در قساوت و بیداد گری بنی امیه را رو سفید کردند. بنابراین در تاریخ هیچ تضمینی وجود ندارد و هر لحظه باید مراقب بود. کج روی ها و انحرافات از جاهای کوچک شرو ع می شود . در کربلا در خود جامعه ای که پیامبر ساخته بود این فاجعه بزرگ به وقوع پیوست و آثار آن تا به امرز باقی است و تا کنون علاج نشده است. بنابراین باید برگشت و بررسی کرد تا ببینیم کار از کجا ویران شده است.
درس دیگر سوالی است که تا کجا می ارزد آدمی جانش را حفظ کند؟. یا چه چیزی ارزشمند است که ادمی جانش را برای آن بدهد. این سئوال ، این سئوالی جاودانه است. وقتی این جان به خطر افتاد آیا باید همه چیز را فراموش کرد یا اینکه چیزهایی وجود دارد که آدمی می تواند جان خود را برای آنها فدا کند. شرف .شرافت آن چیز با ارزشی است که از قدیم مطرح بوده است. جایی لازم است عاشقان باید برای حفط ارزش ها کاری کنند و.اینجا است که عاشقی بوجود می آید. اول باید عقل دور اندیش ر ا به میدان آورد و به حکمش عمل کرد. اما وقتی نوبت عاشقی است دیگر نوبت جانفشانی و گذشت است در اینجا راه عاشقان از عاقلان جدا می شود."
در بخشی دیگر از سخنرانی، دکتر سروش ضمن مقایسه رفتار عیسی مسیح و امام حسین در آستانه مرگ گفتند :
"عیسی در آخرین دقایق برای یک لحظه دچار تردید پیامبرانه شد که نکند همه چیز خطا بوده است و خدایی در صحنه دنیا نیست. عیسی پس از تحمل رنج های بسیارو زخم ها بر روی دار در حال مناجات از خدا گله کرد در حالی که . قبل از این لحظه فقط شکر می گفت ولی امام حسین در آخرین لحظات عمرش شکایت نکرد و گفت خدایا، من راضی به رضای تو هستم. این قیاس، تفاوت روحیه این دو بزرگوار را نشان می دهد.
وی در آخر سخن آیات پایانی سوره فجر ( یا ایتها النفس المطمئنه....) را تقسیر و معنا کرد که بنا به نظر برخی از مفسران به خاطر امام حسین نازل شده است . ایشان بیان داشتند که بنا به لسان قرآنی ، هر کسی که صاحب نفس مطمئنه شد به بهشت رسیده است.. رفتار عاشقانه امام حسین شهادت می دهد که او یکی از مصادیق عالی این آیه هست
با کمال رضایت بدون شکایت و برخوردار از نفس مطمئنه به سوی پرودگار شتافت.

Thursday, December 2, 2010

زني را ميشناسم من I know a woman

شعری از سیمین بهبهانی : زنی‌ را می شناسم من
زنی را می شناســــم من که شوق بال و پر دارد
ولی از بس که پُر شور است دو صد بیم از سفر دارد
زنی را می شناسم من
که در یک گوشه ی خانه
میان شستن و پختن
درون آشـــــپزخانه

سرود عشق می خواند
نگاهش ساده و تنهاست
صدایش خسته و محزون
امیدش در ته فرداست

زنی را می شناسم من
که می گوید پشیمان است
چرا دل را به او بسته
کجــــا او لایق آنست؟

زنی هم زیر لب گوید
گریزانم از این خانه
ولی از خود چنین پرسد
چه کس موهای طفلم را
پس از من می زند شانه؟

زنی آبستن درد است
زنی نوزاد غم دارد
زنی می گرید و گوید
به سینه شیر کم دارد
زنی با تار تنهایی
لباس تور می بافـد
زنی در کنج تاریکی
نماز نور می خواند

زنی خو کرده با زنجیر
زنی مانوس با زندان
تمام سهم او اینست:
نگاه سرد زندانبان
!
زنی را می شناسم من
که می میرد ز یک تحقیر
ولی آواز می خواند
که این است بازی تقدیر

زنی با فقر می سازد
زنی با اشک می خوابد
زنی با حسرت و حیرت
گناهش را نمی داند


زنی واریس پایش را
زنی درد نهانش را
ز مردم می کند مخفی
که یک باره نگویندش
چه بد بختی چه بد بختی


زنی را می شناسم من
که شعرش بوی غم دارد
ولی می خندد و گوید
که دنیا پیچ و خم دارد


زنی را می شناسم من
که هر شب کود کانش را
به شعر و قصه می خواند
اگر چه درد جانکاهی
درون سینه اش دارد

زنی می ترسد از رفتن
که او شمعی ست در خانه
اگر بیرون رود از در
چه تاریک است این خانه!

زنی شرمنده از کودک
کنار سفره ی خالی
که ای طفلم بخواب امشب
بخواب آری
و من تکرار خواهم کرد
سرود لایی لالایی

زنی را می شناسم من
که رنگ دامنش زرد است
شب و روزش شده گریه
که او نازای پردرد است

زنی را می شناسم من
که نای رفتنش رفته
قدم هایش همه خسته
دلش در زیر پاهایش
زند فریاد که: بسه

زنی را می شناسم من
که با شیطان نفس خود
هزاران بار جنگیده
و چون فاتح شده آخر
به بد نامی بد کاران
تمسخر وار خندیده

زنی آواز می خواند
زنی خاموش می ماند
زنی حتی شبانگاهان
میان کوچه می ماند

زنی در کار چون مرد است
به دستش تاول درد است
ز بس که رنج و غم دارد
فراموشش شده دیگر
جنینی در شکم دارد

زنی در بستر مرگ است
زنی نزدیکی مرگ است
سراغش را که می گیرد؟
نمی دانم، نمی دانم

شبی در بستری کوچک
زنی آهسته می میرد
زنی هم انتقامش را
ز مردی هرزه می گیرد
.
.
زنی را می شناسم من !!

Wednesday, November 24, 2010

My Sufferings درد من

My sufferings,
I am not suffering from boundries of the lagoon,
I am in pain because of living with those fish,
who never have thought of the sea.


دردمن حصاربركــه نيست
درد من زيستن با ماهـياني است
كه فكر دريا هرگز بزهنشان خـطور نكرده است

Thursday, November 18, 2010

Letter of Mr. Mostafaee to Khameneie

نامه محمد مصطفايي به خامنه اي پيرامون پخش برنامه هشت و سي دقيقه تلوزيون

به نام خدا
حضرت آيت الله خامنه اي ,رهبر جمهوري اسلامي ايران
با سلام
اين اولين باري ست که خطاب به شما نامه مي نوسم و آخرين بار هم خواهد بود که شما را خطاب خود قرار خواهم داد. چرا که اعتقاد دارم که به هيچ عنوان شايستگي رهبري يک نظام مردمي و دموکراتيک را نداشته و خود مي دانيد که با اغفال و دروغ و تزوير و ريا سکان رهبري را در دست گرفته و با توصيه و مسامحات و تسامهات، آيت الله شده و بعد از فوت امام خميني به ناحق رهبر شديد. به هر حال تقدير چنين است که امروز شما رهبر کشوري هستيد که حدود هشت ميليون نفر از مردمانش به دليل نالايقي شما و ايجاد نظامي غير مردمي وديکتاتوري آواره کشورهاي ديگر شده و توان بازگشت به ايران را ندارند اما اميدوارم اين نامه يکي از فرزندان زجر کشيده ايران زمين را بخوانيد و يا اگر سربازان گمنام امام زمان شما خواندند به دست مبارک شما نيز برسانند.
آقاي خامنه اي
هفت ساله بودم که وارد جامعه شدم جامعه اي که شروعش با حکومت خميني و افرادي مثل شما و دار و دسته قدرتمند شما بود. از هفت سالگي به دليل فقر مالي کار کردم، پدر و مادر م نيز سرسختانه مشغول کار بودند و ناچار بودم به هر دري زنم تا لباس گرمي خريده و در زمستان بر تن کنم. هيچ وقت از ياد نخواهم برد روزهاييکه در خيابان هاي تهران به دنبال لقمه ناني به هر دري مي زدم و دست ياري به هر کس و ناکسي دراز مي کردم. يادم نمي رود سيلي هايي را که از برخي افراد مي خوردم و اجباري که ناچار بودم براي لقمه ناني تحمل کند. يادم نيم روم روزهايي که تا ساعات دو نيمه شب به همراه مادر و پدرم کار مي کردم و زجر مي کشيدم. پيله ها و تورم هايي که بر دستانم به دليل اشتغال به کار زيان آور از جمله کاشي پزي با آن کوره هاي داغ، ايجاد مي شد را هرگز فراموش نمي کنم. يادم نمي رود کتک ها و سيلي هاي معلمم را که به دليل نبود وقت براي تحصيل و درس خواندن بر صورتم مي امد و ناچار بودم صدايم را در گلو خفه کنم. و يادم نمي رود، در دوران کودکي، حسرت خريد دوچرخه اي را داشته و براي اينکه نمي توانستم با هم سن و سالي هاي خودم بازي کنم غصه مي خوردم و ساعت ها گريه مي کردم. يادم نمي رود مادر سيدم را که او نيز مشقتهاي بسياري را تحمل کرد و ساليان سال سختي کشيد.
مصيبت هايي که بر من و مادرم رفت باعث شد تا مسير زندگي ام را تغيير دهم و پس از خدمت سربازي تصميم گرفتم راهي دانشکده حقوق شود. به دليل آنکه شما به دنبال پر کردن جبيب خود با سرمايه هاي غني نفتي و صنايع بوديد و من و امثال من محروم از حقوق اجتماعي و به دليل کار در کودکي يکي از ناموفق ترين شاگردان دوران دبستان و راهنمايي و دبيرستان بودم با تلاشهاي شبانه روزي و با شدايد بسيار موفق به قبول در رشته حقوق دانشکده حقوق و علوم سياسي دانشگاه تهران شده و پس از سالها وکيل دادگستري شدم. وکيلي که قسم خورد مدافع حقوق مظلومين و مستضعفين باشد.
آقاي خامنه اي
کوتاه سرگذشت خود را گفتم که گمان نکنيد به راحتي توانستم شغلي را که عاشقش بودم را به دست آورم. من سي سال در دوران حکومت شما و افراد نالايقي مثل شما زجر کشيدم و تلاش کردم و تلاش کردم و توانستم جايگاه اجتماعي بسيار مناسبي براي خود ايجاد کنم و افتخار مي کردم که مدافع کساني هستم که حقوقشان ضايع شده و من براي آنکه حقوق از دست رفته شان را احقاق کنم شبانه روز تلاش مي کردم. اغلب کساني که به دفتر کارم رجوع مي کردند کساني بودند که حقوقشان را برخي از قضات دادگستري بي وجدان و وحشي دستگاه قضايي تضييع کرده بود. قضاتي که جز اعمال خشونت و صدور احکام غير انساني از جمله سنگسارو اعدام، زندانهاي طولاني مدت عملي ديگر بلد نبودند.
آقاي خامنه اي
زماني که کودک بودم شاهد زجر و در به دري و بدبختي خود بوده و بعد که وکيل دادگستري شدم شاهد زجر و ناله کساني شدم که به دفتر کارم مراجعه مي کردند. روزي نبود که مادري گريان در دفتر کارم نيايد و استمداد نجويد و پدري براي نجات فرزند بي گناهش التماس نکند. چون زجر و سختي کشيده بودم، مي دانستم مراجعه کنندگان چه دردي مي کشند. آنان دردشان از ستم و ظلمي بود که شما و سربازان شما بر سرشان آورده بوديد.
آقاي خامنه اي
در طول دوران وکالتم، از زندگي و خانواده خود زدم. شب و روز کار کردم. روزها فرزند کودک خود را براي نجات جان انسانهايي که در دست شيادان شما اسير بودند را نمي ديدم و همسرم نيز به احترام آرمان هايم تحمل مي نمود. در اين مدت به لطف خدا توانستم جان پنجاه نفر را از مرگ نجات داده و دهها نفر از بي گناهان را از زندان آزاد کنم.
آقاي خامنه اي
از هفت سال پيش هر جايي که مي شنيدم حق فردي ضايع شده است وکالتش را به عهده مي گرفتم و به زندان هاي مختلف هر گوشه کشورمي رفتم، تا بتوانم حق مظلومي را بستانم. فرياد مي زدم که نبايد کودکان زير 18 سال را اعدام کرد. فرياد مي زدم که سنگسار انسانها عملي وحشيانه است و قطع دست و پا و شلاق و صدور دستورهاي بازداشت خودسرانه و زنداني کردن غيرقانوني اشخاص به نظام به اصلاح جمهوري اسلامي ضربه مي زند. براي نجات جان کودکان به هر دري مي زدم از درآمد شخصي خود صرف مي کردم و با کمک بسياري از خيرين ايراني و خارجي با پرداخت ديه جان انسانهايي که مستحق اعدام نبودند را نجات مي دادم و کساني که سالها به صورت خودسرانه در زندان بودند را ياري مي کردم که از حبس بي مورد نجات يابند. يادم نمي رود فاطه زن تبعه افغان را که دو سال بي گناه در زندان بود و اگر من وکالت او را به عهده نداشتم باز هم در زندان مي ماند و شايد تا حال اعدام مي گرديد. يادم نمي رود زنداني دو جنسيتي که هر روز مورد تجاوز ماموران زندان قرار مي گرفت و ماهها در زندان انفرادي بود و توانستم از زندان آزادش کنم. يادم نمي رود زني را که همسر بي رحمش بر صورتش اسيد پاشيده بود و متواري کشته بود. هيچ نبود دستش را بگيرد و توانستم براي او امکانات رفاهي و پزشکي فراهم کنم. يادم نمي رود هديه دختر 14 ساله را که به اتهام رابطه نامشروع راهي زندان اوين مي شود و بعد از مدتي به زندان رجايي شهر تبعيد و در ميان زندانيان خطرناک قرار مي گيرد و در نهايت توسط قاتلاني که با وي هم سلول بوده اند به قتل مي رسد. ياد نمي رود رحيم جوان اهل تبريز را که مامورين دولتي شما چشم به زنش داشتند و زمينه اعدام وي را فراهم کرده و همسرش را دستگاه قضايي به سنگسار محکوم کرد و رحيم را ناجوانمردان اعدام نمود. يادم نمي رود التماس هايي که براي نجات جان بهنود شجاعي نوجوان 17 ساله کردم و جلادان شما او را ناجوانمردانه در مقابل چشمانم اعدام کردند. يادم نمي رود خاطرات تلخ شکنجه موکلينم را که مامورين آگاهي و اطلاعات انجام داده بودند.
آقاي خامنه اي
وکالت صدها پرونده را به عهده گرفته ام که حقوقشان توسط مراجع امنيتي و قضايي شما و با اجازه شما و دوستان نزديکتان از جمله جنتي و لاريجانها و احمدي نژاد، تضييع شده بود و دست ياري به سوي من دراز کرده بودند. به دليل مخالفتي که با مجازات سنگسار داشتم هر جا مي شنيدم که احدي به سنگسار محکوم شده است وکالت او را مي پذيرفتم و براي من فرقي نمي کرد که اين پرونده توسط چه کسي معرفي شده است. مهم اين بود که شخصي به سنگسار محکوم شده و هر لحظه جلادان دادگستري تشنه وار قصد کشتن زندانيان بي پناه را داشتند و احدي نبود که ياريشان کند. اما شما کجاييد آقاي خامنه اي عزيز، که ببينيد چه جنايتهاي در دادگستري و زندانهاي جمهوري اسلامي به خصوص زندان گوانتانموي 209 امنيتي اوين در حال رخ دادن است. هر چند مي دانم و به خوبي مي دانم که عامل اصلي تمام اين جنايتها شماييد. شمايي که چشم خود را بسته ايد و براي حفظ قدرت هر دستوري که لازم باشد صادر مي نماييد.
آقاي خامنه اي
نمي گويم چه تهديدهايي از سوي دستگاه قضايي و امنيتي شدم و چندين بار مورد بازجويي و بازخواست قرار گرفتم چون برايم مهم نيست و خود پذيرفته بودم که شرايط سختي را در پيش خواهم داشت. برحسب وظيفه در سال گذشته، وکالت زني به نام سکينه محمدي را که به جرم ناکرده زناي محصنه درزندان تبريز بود به عهده گرفتم خبر زنداني بودن اين زن بي پناه را يکي از موکلينم که در زندان تبريز بود به من داد. تمام مقدمات سنگسار فراهم شده بود و تلاش هايم براي نجاتش به نتيجه نرسيد به هر دردي مي زدم بسته بود. ناچار شدم خبر سنگسار قريب الوقوع اين زن را در وب سايتم منتشر کرده و به بسياري از خبرنگاران داخلي و خارجي اطلاع دهم تا صداي بي گناهي موکلم را به گوش مسئولين ناشنواي جمهوري اسلامي برسانند. پس از اينکه اين خبر منتشر شد بسياري از سياستمداران حمايت خود را اعلام کردند ولي هرگز و هيچگاه نخواسته و نمي توانستم به خود جرات دهم که از پرونده اي سواستفاده کنم. اما اين پرونده، جنبه و حساسيت بين المللي به خود گرفت و جهاني شد.
پس از اين ماجرا بود که احضار شدم و مورد بازجويي 4 ساعته شعبه دوم بازپرسي قرار گرفتم. روز احضار گمانم اين بود که ديگر به خانه بازنخواهم گشت اما به لطف الهي بازپرس شعبه دوم بازپرسي زندان اوين مرا آزاد کرد. چند ساعت بدون آنکه بدانم چه اتفاقاتي رخ داده است، بعد به دفتر کارم رفتم و متوجه شدم که مامورين امنيتي براي بازداشت من به دفترم هجوم آورده و با نبودم رفته بودند اما دهها نفر از ماموين امنيتي بيرون از دفتر در کمين من بودند ولي آنها چشمشان کور بود و ورود مرا به دفترم نديدند. چند ساعت بعد متوجه شدم ماموران امنيتي همسرم را گروکان گرفته اند و مي گويند تا زماني که خود را معرفي نکنم او را آزاد نخواهند کرد. اين شد که تصميم گرفتم به خواسته هاي غيرقانوني مرجع امنيتي و قضايي تمکين نکنم و خود را معرفي نکنم چند روزي گذشت و چاره را تنها در اين ديدم که از مرز ايران خارج شوم و به اين صورت همسرم از بازداشت امنيتي سربازان شما آزاد شود. پس از خروج از مرز به ترکيه رفتم و در آنجا خود را به پليس معرفي کردم. خبر بازداشتم در يکي از روزنامه ها ترکيه منتشر شد و اين بود که تيمي از مامورين وزارت اطلاعات و امورخارجه براي مذاکره جهت برگرداندنم، به ترکيه آمدند و اما حمايت همين دولتي هاي اروپايي و آمريکا و غيره باعث شد دست مامورين نيروي امنيت به من نرسد.
آقاي خامنه اي
دست سربازان امام زمان شما به من نرسيد و حال از اينکه نتوانستند حتي با گروگان گيري همسرم مرا بازداشت کنند مي سوزند. دست سربازان امام زمان شما به نرسيد تا از من نيز همچون سجاد قادر زاده پسر سکينه محمدي، هوتن کيان وکيل ديگر سکينه و خود سکينه تحت شکنجه اقرار گرفته و سوءاستفاده تبليغاتي کنند. دست سربازان امام زمان شما به من نرسيد تا بتوانم صداي مظلوميت زنان و کودکان زندانيان و جنايتهايي که شما عليه بشريت کرده ايد را به گوش جهانيان برسانم.
آقاي خامنه اي
اگر هم دست سربازان امام زمان شما به من مي رسيد باز هم واهمه و باکي نداشتم چرا که خون من رنگين تر از هزاران نفر از زندانياني که در دهه 60 و 70 به صورت خودسرانه اعدام شدند نيست. خون من رنگين تر از دهها نفراز جوانان و نوجوانان و زنان و مرداني که در خيايانهاي تهران مورد حمله سربازان امام زمان شما قرار گرفته و به قتل رسيدند نيست. خون من رنگين تر از زندانيان سياسي که حق ملاقات با فرزندان و خانواده خود را ندارند نيست. خون من رنگين تر از سهراب ها و نداها و کشته شدگان بازداشتگاه کهريزک نيست.
آقاي خامنه اي
پس از اينکه ماموران امام زمان شما دستشان به من نرسيد شروع کردند به تخريب شخيصت من، يک روز من را کلاهبردار خواندند. يک روز وکيل فراري خواندند. يک روز مزدور غرب خواندند و در کنار اين تهمت زني ها، بارها از طرق مختلف ازجمله سفارت ايران در نروژ خواستند که بر گردم تا به اهداف شومشان برسند. حال نيز در برنامه هشت و سي دقيقه ديروز مرا مزدور غرب و منتسب به حزب کمونيست کارگري نمودند.
آقاي خامنه اي
من بارها گفته ام که با هيچ گروهي همکاري نمي نمايم و وکيلي مستقل هستم اگر هم با گروهي فعاليت کنم نيز تخلف ننموده ام. همه کساني که در خارج از کشور زندگي مي کنند اعم از کمونيست و مجاهدين و توده اي و غيره همه قرباني جنايتهايي شده اند که شما و امثال شما مرتکب شده ايد و حال به دنبال احقاق حق هستند و خوشبختانه امروز اکثريت آنها مدافع حقوق بشرند و شما ناقض حقوق بشر.
آقاي خامنه اي
مظمئن هستم با شکنجه و زور و اجبار و زنداني کردن افراد و سرکوب معترضان به سياست هاي غلط شما و پخش برنامه هاي دروغين و اغفال کننده در صدا و سميا، راه به جايي نخواهيد برد و توصيه مي کنم بيش از اين به نام اسلام جنايت نکنيد. به نام اسلام زنان را برده نکنيد و تبعض هاي ناروا بر آنها ننمايد. به نام اسلام اعدام و سنگسار نکنيد و به نام اسلام و حفظ اسلام گروگان گيري نکنيد. توصيه مي کنم به جاي اخذ اقرار با شکجه به فکر زدودن مجازات هاي غير انساني از قوانين باشيد هر چند شما و سربازان شما که برخي ها با نام و برخي ها گمنام هستند، لياقت حکومت و حکم راني را به هيچ عنوان نداشته و نداريد.
وسلام عليکم و رحمت الله و برکاته
محمد مصطفايي

Saturday, November 13, 2010

رنجنامه يك طلـبه. Good by "Ghom"

رنجنامۀ یک طلبهقم را برای همیشه خداحافظ

بسم الله الرحمن الرحیم.
امّن یُجیبُ المضّطر اذا دَعاهُ و یکشفُ السّوء برادر عزیز و صاحب ایمانم سید حسام جان
این نامه را وقتی می خوانی که من برای همیشه از قم رفته ام ، برای همین عذر تقصیر مرا بپذیر که از این رفتن همیشگی و سر به بیابان گذاشتن ،چیزی به تو نگفتم ، گرچه خودت حالم را در این پنج سال دیده ای که چه قدر مضطر بودیم . همین بد حالی دائم الایام من که این روزها تشدید هم شده بود . چند باری به بد خلقی هم ختم شد ، چند باری به بگو و مگو هم رسید ، حلالم کن ، هرچه هست ظرف مصیبت برادرت پرشد.
می دانم که الان به خودت می گویی که چرا چنین کرد، طلبه ساعی حوزه علمیه قم که آقایان مدرسین ، بحث و فحص اش را می پسندیدند کجا رفت ؟ با خودت می گو یی ببین شیطان رجیم چه طور از قلعه ایمان حوزه علمیه هم عبور می کند و می زند به قلب "یحیی لاری".
نه برادر جان اطمینان می دهم که این پریشانی کار شیطان نیست ، حکما، بزرگترین تهمت ها بر خداوند این است که ما بندگان آنچه خدایی است را به شیطان نسبت می دهیم تا شاید تکلیف شاقی را ساقط کنیم و خلاص شویم .
سید حسام عزیز امید واثق دارم که تو هم بعد خواندن این نامه همین راه مرا پیشه کنی از این شهر بروی و دنیا و آخرتت را نجات دهی .
باری مرا که می شناسی روستازاده لارستانی که نام کنیه اش هم از همان دهات لارستان می آید ، ما جد اندر جد زاده همان لارستانیم در جنوب فارس و همسایه کویر ، آن روزهای اول که به قم آمده بودم و با شما هم درس و هم بحث شدم از آب قم گله می کردی که شور است . من ولی، لام از کام بر نیاوردم و لاجرعه نوشیدم .آخر جایی که ما هستیم همین آب شور هم به زحمت و قضا و قدر می رسد ، آب انبارهای ما به قناتی وصل نیست ،منتظر می مانیم تا باران بیاید و بعد این آب انبارها پر شود ورزقی برسد. ابوی مرحوم و رنجور من که عمری به عملگی و کشت دیم مشغول بود ، همان پنج سال پیش که به قم آمدم ،نصیحتی کرد و از من قسم گرفت همین یک نصیحت را اجرا کنم تا دعای خیرش همیشه بدرقه ام باشد . خیلی کوتاه گفت که نان حلال بخور. آمدم به قم و در اولین کاری که کردم همین شهریه را نگرفتم ، ایستادم به دکان آقای مرتضایی فر و چسب و سریشم زدن به کتاب . گنجشک روزی بودنم هم نگذاشت که دستم به غیر دراز شود . بعد دیدم همین نان حلال خوردن چشم را باز می کند ، در این پنج سال عارضه ای هم به جانم افتاد که شما خوب شاهدش بودی ، خس خس نفس ، در خودم تحقیق کردم، دیدم کاملا روحی است ، این درد بی درمان . هر چه در این شهر می مانم نفسم بیشتر می گیرد.
سید حسام جان ، در این پنج سال دینم را به قم دیدم که به تاراج می رود ،آقایانی که بر سر منبر می روند از مکاسب می گویند و کسبه قم را به ترازو و عدل فرمان می دهند . من ندانستم این همه مکاسب گفتن خود می شود کسبی . می دانی که از سیاست و امامت جماعت شدن بریده ام ، نان حلال توصیه صعبی بود . پایم افتاد چند باری بروم به مجتمع امام خمینی برای مطالعه ، همین که شیخ مصباح فرمانده اش است و طلاب خارجی می گیرد که هزار برابر ما خرج دارند. گفتند نمی شود حتی برای مطالعه باید بیایی به محضر درس ، کارت بگیری ، رفتم همین مکلا های آخوند آمده بودند ، رحیم پور ازغدی .
در یکی از سخنرانی ها گفتم آقای ازغدی درسی که شما دادید سر تا سرش تهمت بود، حداقل من آیت الله منتظری را می شناسم و مستحق گفته های شما نبود.
سپردند که دیگر ایشان راراه ندهید . دیدم نصیحیت ابوی به نان حلال موسع است و به مکان و زمان حلال هم تسری می یابد . در این پنج سال در همه بی پناهی ها، به من طلبه کسی از آقایان مدرسین التفاتی نکرد. درس و بحث ها بیشتر دنیوی است و ناظر به رقابت بین علما.
در این سالها وبایی بدتر از آنچه به جان مردم شهر افتاد به دیانت حوزه افتاد. یادم نمی رود که همین هیات بزرگ شیخ پنا هیان جنب حضرت معصومه را شبی از شبهای ماه رمضان رفتم ، با طلبه ای که به دعوتش رفته بودم و از معنویات و کمالات شیخ سخن می گفت . نماز صبح را اقتدا کردیم و خواندیم ، و بعد رفتیم و کنار آقای پنا هیان نشستیم . ایشان گفتند :"هر کس اینجا نماز می خواند اجرش را در همین دنیا خواهد دید.
از طلبه همراه پرسیدم یعنی چه ؟
گفت :حاج آقا پنا هیان دست بازی دارند در ارگا نها و می توانند ، برادران را در تهران مشغول کنند. در صدا و سیما ، نمایندگی رهبری در دانشگا هها و از این قبیل . ایشان معرف معروفی هستند. سینه ام به خس خس افتاد.سریعا آمدم حجره و نماز را دوباره خواندم ، این هم حرام بود ، نماز حرام، مثل نان حرام.
برادر حسام، آنقدر دیده ام که شرحش یک عمر می خواهد. مدتها بود که تصمیم گرفته بودم از قم بروم ، نه دیگر دلی به آقایان مدرسین داشتم و نه به اصلاح امور ، می دیدم هر ساعت که می گذرد ، چنگی به ایمانم می خورد و خسی به سینه ام می افتد.
چند روزی است که سینه ام فوران می کند، تنگی نفس دارم ، می دانم روحی است ، خیابانهای شهر مثل فشار قبر بر تنم می افتد. امروز با عبا و ردا مرا با همین موتور قراضه، کنار خیابان چهار مردان ایستاندند . گفتند که می خواهیم بر چراغ موتورت بنویسم" یا سید خراسانی ".
گفتم سید خراسانی کیست ؟ گفتند
گفتم: مولایمان خامنه ای به قم می آید، سید خراسانی و سپهسالار امام زمان.
: این ابا طیل تعیین وقت ظهور است ، امام صادق فرمودند هر کس تعیین وقت کند، کذاب است چه سید خراسانی و چه غیر خراسانی .
مرا به باد کتک گرفتند و عبا و ردا را به خاک آلودند. سینه ام خس خس می کرد. حجره آمدم شما نبودید ، عبا را نگاه کردم، یاد نصیحت پدر افتادم، گفتم نکند این هم حرام است ،نکند به این جلد رفتن حرام است . چشمم پر اشک بود و قرآن را باز کردم :امن یجیب مظطر اذا دعاها و یکشف السوء.
انگشتر عقیق را عبا و ردا را تا کردم و بی اینکه خاکش را بتکانم گذاشتم به کناری ، احساس کردم مظطرم با این دلق و زناری که به تن کرده ام . این را به تن کسانی دیده ام که به هیچ دینی نیستند، با خودم گفتم مگر نه اینکه پیا مبر فرمود شبیه کفار نشوید.
سید حسام جان والله که این شهر مرا تنگ می شود، خدا حافظ تو ، قم را ترک می کنم ، اگر وعده دیداری بود ، به بیابانی قرار می گذاریم جایی که گم باشد و قم نباشد.
بنده مضطر خدا
یحیی لاری ذی القعده 1431

Thursday, November 4, 2010

Adamha va Adamha

آدم هاي بزرگ در باره ايده ها سخن مي گويند
آدم هاي متوسط در باره چيزها سخن مي گويند
آدم هاي كوچك پشت سر ديگران سخن مي گويند

آدم هاي بزرگ درد ديگران را دارند
آدم هاي متوسط درد خودشان را دارند
آدم هاي كوچك بي دردند

آدم هاي بزرگ عظمت ديگران را مي بينند
آدم هاي متوسط به دنبال عظمت خود هستند
آدم هاي كوچك عظمت خود را در تحقير ديگران مي بينند

آدم هاي بزرگ به دنبال كسب حكمت هستند
آدم هاي متوسط به دنبال كسب دانش هستند
آدم هاي كوچك به دنبال كسب سواد هستند

آدم هاي بزرگ به دنبال طرح پرسش هاي بي پاسخ هستند
آدم هاي متوسط پرسش هائي مي پرسند كه پاسخ دارد
آدم هاي كوچك مي پندارند پاسخ همه پرسش ها را مي دانند

آدم هاي بزرگ به دنبال خلق مسئله هستند
آدم هاي متوسط به دنبال حل مسئله هستند
آدم هاي كوچك مسئله ندارند

آدم هاي بزرگ سكوت را براي سخن گفتن برمي گزينند
آدم هاي متوسط گاه سكوت را بر سخن گفتن ترجيح مي دهند
آدم هاي كوچك با سخن گفتن بسيار، فرصت سكوت را از خود مي گيرند

Tuesday, September 7, 2010

بازهم من و فكر و قــــــــلــــــــم Me, my mind and my pen

درزندگي چرا ها و معــّماهاي بزرگي هست، كــه پاسـخ بآنها در دايره فكرما نبوده و هرگز نخواهد بود، خداوند هم به پيامبـــرش توصــيه ميكند كه ببندگان من بگــو كه زياد گرد چنين سوالاتي نگردند. اوكــه عا لــم برهـمه ظرفـيـّتهاي ماست بر ناتواني ما گواه است.
- خالق كيـســت؟ (او كه حـتـّي اســم ندارد كـه وصـف داشــته باشد ! )
- خلـقـت براي چيــست؟ ( او كه نيا ز به پرسـتـش و تا ييد ما ندارد )
- تفاوتها چــرا؟ ( رنگها و شكـلها كه نشا ن تمايزها و تفاوتها نيست، او كه رنگ ندارد)
- روح از چه جنســي است؟ (از جنس خدا در كـجاي آدمي جاي دارد، تناسب دم او با دم ما چيست؟ )
- حيات چيست؟ ( پديده هاي شــيمي-فيزيك تظاهرات حـياتند نه موّ لد آن ! )
- مـرگ چــرا؟ ( جـســم و جان آمييخــته، چگونه يكديگر را ترك ميكنند، غايت آنها كجا ست؟ )
- حّــق كدام است؟ ( اگر هدايت نباشد، حـق چگونه تبــيين ميشود؟)
- عــمـق و عــمر هـســتي تا كجا است؟ ( وقــتي آغازش را نميدانيــم، پايانش را چـگونه انگاريم؟ )
- بازگـشت چرا و بكــجا ؟ (دنيايي كه در آن تفاوتها و شكلها و اندازه ها و ....... ازميان رفته، ديگر د نيا نيست ! )
- پاداش يعـني چه؟ (در دنياي بي نيازيها، ذخــيره و پاداش براي چه؟ )
- و................
سوالاتي چنـين خاصّ فيلسوفان و عالمان عصرما نيست، گرچه علم رابطه ميان پديده ها را در حدّ امكانات ما روشن ميكند، ولي پديده آ فرين نيست و فلسسفه گرچه در حـّد ظـن ّو گمان، نظر سازي و نظريّه پردازي ميكند،ولي تفاوت "ميان ماه من و ماه گردون" است.
هرانسان ساده وسالمي چنين سوالاتي را در مرحله اي اززندگي ازخود ميكند. و جالب است كه آخـرين پيام آور وحي در بـعـد انساني،
در پاسـخ دادن به اينگونه سولات اظـهارعـجز كرده و با بياني ساده تر خود را نظــيـرهـمه انسانها ميخواند و ميداند،

راســتي اگرقرار بود مهــنـد ســين در تعريف نقـطه در حال جدال بمانند( نقـطه تعـريف هندسي ندارد، امـا قابل تصـوّر است) خـطّ و صــفـحـه و سـطـح و حـجم و عـمـق بوجود نميآمد، هندسـه اي نبود كه مهندسي درميان باشد ويا بنايي شكل گيرد. ويا اگرزيست شناس در درك عامل تقــسيم يك يا خــته (چون آميب) در جا ميزد، اينهـمه طــبّ و آســيب و آسيب شناسي از كجا رشد ميكرد؟

آما واقــعّيت اينست كــه ما زنده ايم و زندگي ميكنيم، از مـخلوقات بهره ميگيريم، تفاوتها را ميشناســيم، روان را ميســنجـيم، حيات را در رگ وريــشه داريــم، مرگ را ناظريم، ميان حقّ و باطل قضاوت ميكـنيم، در عمـق هــســتي شناوريم، از خاك در آمدن و در خاك فرورفتن را ميبينيــم و بخشــي از پاداشها را در همين دنيا تجربه ميكــنيم. و بالاتر از هــمه خالـق هــســتي را احسا س ميكــنيم.

هر كدام از ما براي هر يك از اين سولات پاسخهاي خودمان را داريم كه اگر در ظاهرهم مثل هم باشـند، در درك و ايمان و عـمل يكسان نيســتند، لذا هر كسـي خداي خود، حيات و مرگ و معاد خود را دارد. آ نچه بهمه اينها معني ميدهد، براي چه و براي كـه ؟
بودن است.
ابراهــيم، جهت و مــسير و غايت هـمه اينها را ّ فاطرالــسمـّوات والارض " ميداند و ميشناسد. حا صل حيات و ممات و معاد ما در
واقـع چيـزي جـز همين جهت گيري نيست. واو چه خوب در دانشـگاه طبيـعت از آموزگار بزرگش آمـوخـته بود.     بهـزادنيا

Sunday, August 29, 2010

Meening of Du'A in Quran معني دعـا در قـرآن

معنای دعا در قرآن
محمد مجتهد شبستری
در قرآن كریم آمده است «و اذا سئلك عبادی عنّی فانِّی قریبٌ اجیب دعوة الداع اذا دَعانِ فلیستجیبوا لی وَ لیؤمنوا بی لعلّهم یرشدون» (بقره/186).
به مناسبت شب‌های قدر كه برای مسلمانان بیش از هر چیز با مفهوم دعا در ارتباط است، می‌خواهم درباره معنای دعا در قرآن صحبت كنم. در جامعه ما اوضاع و احوال سیاسی و اجتماعی موجب شده عده زیادی از نسل جوان از هر چه رنگ دین و خدا دارد، دلزده و مأیوس شوند، هر وقت یك سلسله بحث‌های سیاسی و اجتماعی از منظر دین مطرح می‌شود، تا حدودی با استقبال مواجه می‌شود، ولی وقتی درباره آن مسائل اصلی كه اركان اساسی ادیان بزرگ دنیاست، مانند مسأله خدا،‌ دعا، نیایش، استغفار و معنویات دیگر بحث می‌شود، با استقبال كمتری مواجه می‌شود. فكر می‌كنم علت چنین وضعی آن است كه این مفاهیم در جامعه ما به صورتی خشن و غیر قابل قبول مطرح می‌شوند و با تجربه‌هایی مخرب همراه شده‌اند. ما امروز نیاز شدید داریم از منظری دیگر به آن‌ها بپردازیم.

گاهی اوقات جامعه نیاز دارد خدا از آسمان به زمین آورده شود و گاهی نیاز دارد خدا از زمین به آسمان برده شود. معنای این سخن آن است كه هر وقت خدا خیلی در دور قرار گرفته باشد و مورد توجه نباشد، كسانی باید با احساس مسئولیت انسان‌ها را به خدا متوجه كنند، خدایی را كه مطرح نیست، مطرح ‌كنند. این امر را می‌توان چنین تعبیر كرد ‌كه خدا را از آسمان به زمین ‌آورند و خدایی را كه مورد غفلت است و انسان‌ها به آن توجهی ندارند، دوباره مطرح ‌كنند و توجه‌ها را به سوی آن جلب ‌كنند. اما در بعضی از جوامع خدا آن قدر همه جا پخش می‌شود كه مسأله خدا متبذل می‌شود. هر كسی دعوی ارتباط با خدا می‌كند و هر عمل واقعاً زشتی به نام خدا انجام می‌گیرد. از در و دیوار به نام خدا صد گونه صدا شنیده می‌شود، رسانه‌های عمومی همه این رنگ را به خود می‌گیرند، كوچه و خیابان این رنگ را به خود می‌گیرد. هر جا پا می‌گذاریم، می‌بینیم پرچم و شعاری دینی هست. رادیو را باز می‌كنیم، اول و آ‌خرش اسم خداست. اخبار را گوش می‌كنیم، اولش نام خدا و صلوات بر پیامبر است و آخرش همین طور. هر مجری در تلویزیون می‌خواهد بنشیند و خبر بگوید یا برنامه‌ای اجرا كند، ابتدا یك موعظه دینی می‌كند و بعد برنامه‌اش را شروع می‌كند. سخنانی كه تنها افراد خاصی می‌توانند آن را به صورت مؤثر بیان كنند در این رسانه‌ها از زبان هر كس شنیده می‌شود. اما از طرف دیگر گردانندگان اصلی این اوضاع و محافل و رسانه‌ها نه تنها به معنویت، زندگی روحانی، پاكی اخلاقی، امانتداری و وفای به عهد و پیمان و ‌راستگویی و محبت و شفقت توجه نمی‌کنند بلکه در سراسر جامعه دروغ و حشونت رواج می‌دهند. در چنین وضعیتی مسأله خدا یك مسأْله مبتذل می‌شود و دلزدگی ایجاد می‌كند. هركسی می‌خواهد از خدایی كه تبلیغ می‌شود، فرار كند و خدای قابل قبولی برای خود پیدا كند و یا این‌كه اصلاً خدا را رها كند و راحت شود. در چنین اوضاع و احوالی باید كار دیگری كرد. باید خدا را از زمین به آسمان برد، یعنی تعالی خدا را دوباره مطرح كرد. باید به این موضوع پرداخت كه مسأله خدا و معنویت چیزی نیست كه هر كسی و گروهی به نام آن و رنگ و لعاب آن هر چه خواست، بگوید و هر چه خواست، بكند. مسأْله خدا متعالی‌تر و مقدس‌تر از این است. باید توضیح داد كه قداست خدا این نیست كه همه جا فقط ظاهراً پر از نام خدا باشد و آیه قرآن نوشته شود، قداست خدا چیز دیگری است. قداست خدا این است كه انسانی كه روی زمین زندگی می‌كند و كارهای فسادآمیز می‌كند و موجود ناتمام و مضطری است، هر كاری كه می‌كند، چه دنیوی و چه اخروی، چه برای خود یا برای دیگران، همواره متوجه این آیه باشد كه «و ما قدرو الله حق قدره...» یعنی هیچ‌گاه انسان‌ها نتوانسته‌اند حق خدا را اداء كنند (انعام / 91). هیچ‌گاه آنچه درباره خدا گفته‌اند و می‌گوییم، مساوی خدا نیست و فقط تفسیری از خداست. هیچ‌گاه آنچه عمل می‌كنیم، تمام آنچه خدا گفته، نیست و همیشه گفته‌ها و اعمالی را كه به خدا مربوط می‌كنیم، یا ناصواب و یا ناتمام است و ساحت خدا از آن‌ها بری و منزه است و باید از آن‌ها استغفار كنیم. قداست خدا این است كه هیچ كس ادعای عصمت علمی و عملی نكند و خود را واجب ‌الاطّاعه نداند. احتمال خطا و اشتباه و گناه دهد و استغفار را در هیچ لحظه‌ای فراموش نكند.

ما امروز در جامعه خود باید خدا را به آسمان ببریم، یعنی «علوّ» او را به او بازگردانیم تا بتوانیم تشخیص دهیم در میان سخنانی كه به او نسبت می‌دهند، كدام سخن می‌تواند سخن او باشد و در میان اعمالی كه به نام او انجام می‌دهند، كدام عمل می‌تواند به نام او نوشته شود. تنها از این راه است كه حق و باطل از هم جدا می‌شود. در ارتباط با « علوّ خدا» دو مفهوم، بسیار عمده و اساسی‌اند، «دعا» و «استغفار». درباره استغفار در فرصت دیگری صحبت خواهم كرد. امشب درباره دعا صحبت می‌كنم.

ابتدا آیه‌ای را كه خواندم معنا می‌كنم و بعد به چند آیه كه در ارتباط با همین مفهوم است، می‌پردازم. سپس تعبیراتی را كه در این آیات به كار برده شده و ارتباط آن‌ها را با یكدیگر تحلیل می‌كنم تا از طریق این تحلیل به این مطلب برسم كه معنای دعا در قرآن چیست؟ در آیه 186 سوره بقره چنین آمده: «هرگاه از تو بپرسند بندگان من درباره من،‌ من به آن‌ها چنان نزدیك هستم كه هر كس مرا بخواند من همان وقت به او جواب می‌دهم. (حال كه این طور است) پس آن‌ها از صمیم دل و درون از من جواب بخواهند و به من ایمان ورزند تا از این طریق رشد پیدا كنند» (از طریق خواندن و جواب خواستن از من و پاسخ دادن من). مفهوم‌هایی در این‌ آیه وجود دارند: سؤال، (مفهوم اول) بندگان، (‌مفهوم دوم) ‌نزدیكی خدا به انسان، (مفهوم سوم) جواب خواستن از خدا، (مفهوم چهارم)، جواب دادن خدا (مفهوم پنجم)، رشد، (مفهوم ششم).

درباره حقیقت دعا چند آیه دیگر را هم مختصراً ‌می‌خوانم و به مفاهیم موجود در آن‌ها هم اشاره می‌كنم تا بعداً مجموعه این مفاهیم را كنار هم بگذارم و ارتباطشان را بیان كنم. «اُدعوا ربَّكم تضرعاً‌ و خفیه انَّه لا یحبّ المعتدین» (ای انسان‌ها بخوانید پرودگارتان را با تضرع و پنهانی، پروردگار شما كسانی را كه سركشی می‌كنند (دعا نمی‌كنند) دوست نمی‌دارد) (اعراف/ 55). در این آیه مفهوم «تضرع» وجود دارد و آیه می‌گوید دعا از روی تضرع باشد، مفهوم «خفیه» وجود دارد، یعنی دعا پنهانی باشد.

«و قال ربُّكم ادعونی استجب لكم» (پروردگار شما گفته است مرا بخوانید كه به شما جواب خواهم داد) (غافر/60). مفهوم جواب دادن خدا در این آیه هم تكرار شده است. در آیه دیگری آمده «و ادعوه مخلصین له الدین...» (خدا را بخوانید به صورتی كه دین را برای او خالص می‌گردانید) (اعراف/ 29). این‌جا با مفهوم «اخلاص» (خالص گردانیدن) روبرو می‌شویم. آیه دیگری كه خواندن آن بسیار متداول است، این است: «امن یجیب المضطر اذا دعاه و یكشف‌ السوء» (چه كسی پاسخ می‌دهد به انسان درمانده وقتی او خدا را می‌خواند، و چه كسی گرفتاری و درماندگی او را برطرف می‌كند؟) (نمل/ 62). در این آیه هم دو مفهوم «اضطرار» و «كشف‌سوء» وجود دارد.

از مفاهیمی كه در این آیات هست، تعدادی مربوط به دعاكننده و تعدادی مربوط به خداست. از آنچه به انسان مربوط می‌شود، یكی مفهوم سؤال است. در قرآن كریم مشتقات «دعا» در معانی مختلفی به كار برده شده‌اند، اما در آیه‌هایی كه خواندم، معنای دعا سؤال و استغاثه است. سؤال نه به معنای پرسش علمی یا فلسفی، بلكه به این معنا كه انسان پاسخی برای «چگونه زیستن»، «چگونه بودن» و «چگونه مردن» می‌طلبد. خلاصه این سؤال آن است كه انسان می‌گوید ای خدا كجایی؟ تنهایم، به دادم برس، راهی نشانم ده، از وحشت تنهایی و سرگردانی نجاتم ده. استغاثه هم چنین چیزی است، از ماده «غوث» است. یك نوع طلب از روی اضطرار است. این سؤال كار انسان است. مفهوم دوم تضرع است، یعنی التماس و اصرار. وقتی انسان خدا را می‌خواند، با تضرع بخواند نه با بی‌تفاوتی و خونسردی. مفهوم سوم كه به انسان مربوط است مفهوم خُفیه است. این خواندن را پنهانی یا در نهان خود انجام دهد. در خواندن خدا تظاهر نكند. دعا چیزی نیست كه سر هر كوی و برزن آن را بخوانند و داد بزنند و از تلویزیون پخش كنند، بلكه به خلوت و تنهایی و تمركز احتیاج دارد. مفهوم بعدی كه به انسان مربوط است، اخلاص است. خواندن خدا باید با اخلاص انجام شود، یعنی صرفاً دعا باشد و خواندن، نه چیزی بیش از خواندن. یعنی نه برای چیزی و حاجتی خدا را خواندن، بلكه خود او را خواستن و خود او را خواندن و طلب كردن. مفهوم دیگری كه با انسان ارتباط دارد، اضطرار است. اضطرار یعنی درماندگی و ‌بیچارگی. مضطر در مقام دعا كسی است كه برای خود چاره‌ای نمی‌بیند و مطلقاً‌ درمانده است.

اما آنچه از مفاهیم یاد شده در آیات فوق به خدا مربوط است، یكی نزدیكی خدا به انسان است. در آیه دیگری هم آمده «نحن اقرب الیه من حبل‌الورید» (خدا از رگ گردن به انسان نزدیك‌تر است) (ق/ 16) كه تعبیر بسیار لطیفی است. مفهوم دیگری كه به خدا ارتباط دارد، رشد دادن وجود انسانی است. روند دعا یك تعامل دو طرفه میان انسان و خداست، انسان می‌خواند و خدا وجود انسان را رشد می‌دهد. در آیه دیگری گفته شده «قل ما یعبؤا بكم ربِّی لولا دعاكم» (اگر شما خدا را نخوانید، خدا به شما اعتنا نمی‌كند) (فرقان/77). مفهوم دیگری كه باز هم به خدا مربوط است، جواب دادن است. وقتی خدا خوانده شد، جواب می‌دهد. در بعضی از آیات تعبیر «اجیب» و در بعضی دیگر تعبیر «استجابت» خدا آمده است. در استجابت معنای بیشتری هست. یعنی من (خدا) هم دنبال این هستم كه به شما جواب دهم، جواب دادن به شما را طلب می‌كنم. كشف سوء نیز از مفاهیم مربوط به خداست. آن ناامیدی‌ها و بیچارگی‌ها و ابرهای تیره و تاری را كه به دور وجود انسان پیچیده شده برطرف كردن و انسان را به روشنایی و آرامش و کمال رساندن.

حال این سؤال مطرح است كه چه طور انسان دچار تضرع، سؤال، استغاثه و اضطرار می‌شود و چه هنگام با خود خلوت می‌كند تا در پنهانی كسی را بخواند. چه طور انسان درصدد برمی‌آید كه این خواندن را خالص بگرداند. ممكن است تصور كنیم این گرفتاری‌ها و مشكلات معمولی زندگی آدمی هستند كه چنین وضعیت‌هایی برای او پیش می‌آورند. آیا این درست است؟ این تصور با آنچه درباره دعا در قرآن آمده، نمی‌خواند. این‌كه هر وقت احتیاج پیدا كردی، دعا كنی، معنای اصلی دعا در قرآن نیست، چون در آیات متعددی از انسان خواسته شده همیشه خدا را بخواند، نه تنها زمانی كه مشكلی پیدا می‌كند. یعنی انسان از آن جهت كه انسان است و تا آن زمان كه عمر می‌كند، باید دعا كند، چه در گرفتاری باشد و چه نباشد. از یك سو از انسان خواسته شده همیشه اهل دعا باشد و از یك طرف هم خواسته شده آن گونه دعا كند كه اشاره كردم. اگر مجموع این مفاهیم را كنار هم بگذاریم، معنایش آن است كه انسان از آن نظر كه انسان است، اگر به وضعیت انسانی خود آگاه شود، هیچ وقت از تضرع دور نمی‌شود، از سؤال، استغاثه و اضطرار دور نمی‌شود، از روی آوری به خلوت و پنهان و اخلاص دور نمی‌شود. در معنی واژه «صلاه» هم كه یك فریضه دائمی است، گفته شده صلاه یعنی دعا. پس قرآن كریم دعا را عملی می‌داند كه انسان باید همیشه و با همان حالاتی كه گفتیم، به آن بپردازد.

اكنون با توجه به این مقدمات، معنای دعا در قرآن را چگونه بفهمیم؟ مطلب این است كه نگرانی و اضطرار، و سؤال و استغاثه،‌ و تضرع در زندگی، وضعیت‌هایی در زندگی انسان هستند كه انسان را همیشه همراهی می‌كنند، به شرط آن‌كه آدمی به آن‌ها توجه كند و از آن‌ها آگاه شود. شرح قضیه این است كه ما انسان‌ها دو گونه تجربه داریم كه ما را در یك دو راهی قرار می‌دهند كه تصمیم‌گیری و رها شدن از آن كار بسیار مشكلی است. ما انسان‌ها از آن نظر كه انسان هستیم، هر وقت آزادانه زندگی و فكر می‌كنیم و از مشغله‌هایمان فارغ می‌شویم، گذران بودن خود را تجربه می‌كنیم. ما موجوداتی هستیم هر لحظه تهدید شده به عدم؛ این لحظه هستیم و لحظه دیگر نمی‌‌دانیم هستیم یا نه. ما موجوداتی گذران و تنها هستیم. هیچ چیزی در اختیار خودمان نیست. هیچ تضمینی برای خودمان نداریم. اما این تجربه تنها و گذران بودن در یك متن جاودانه صورت می‌پذیرد، مثل رودخانه‌ای كه آب همیشه در آن جریان دارد، اما بستر رودخانه ثابت است. ممكن است در طول صدها سال میلیون‌ها متر مكعب آب از رودخانه‌ای عبور كرده باشد، اما این آب‌ها از بستر ثابت رودخانه عبور كرده‌اند. ما انسان‌ها تجربه می‌كنیم كه گذران هستیم، اما در متنی جاودانه. یعنی همه می‌روند و یا می‌آیند، اما مثل این‌كه بستری وجود دارد كه همه در آن می‌روند و یا می‌آیند، پدر و مادر و برادر و خواهر و آشنایان در آن می‌روند و می‌آیند. كودكی، جوانی، ‌نوجوانی، سالخوردگی و پیری در آن بستر انجام می‌شود. نمی‌توان گفت هیچ چیز نمی‌ماند و عدم مطلق محقق می‌شود. ما این را تجربه می‌كنیم كه تمام این شدن‌ها در بستری انجام می‌گیرد كه جاودانه است. در قرآن آمده «كل من علیها فانٍ، و یبقی وجه ربّك ذوالجلال و الاكرام» (همه هر آنچه در زمین است، فانی می‌شود، اما وجه پروردگار صاحب جلال و عزت تو باقی می‌ماند) (الرحمان/ 27 و 26). انسان مثلاً فكر می‌كند من می‌روم، ولی كره زمین می‌ماند و بعد فكر می‌كند زمین هم روزی می‌رود و بعد فكر می‌كند كه منظومه‌اش هم می‌رود. انسان دائماً‌ مرزهای موجود را می‌شكند و جلو می‌رود و گذران بودن را به همه چیز سرایت می‌دهد، ولی در نهایت نمی‌تواند از «عدم مطلق»، تصوری داشته باشد و این آن‌ چیزی است كه در تجربه او باقی می‌ماند. هر كس در فرصت خلوتی به درون خود مراجعه كند، از این دو نوع تجربه در درون خودش آگاه می‌شود. چرا عده‌ای از انسان‌ها هیچ وقت نمی‌خواهند با خودشان تنها باشند؟ علتش آن است كه آگاهی به گذران بودن آن‌ها را اذیت می‌كند؛ تحمل این تجربه برایشان سخت است.

حال می‌گوییم اضطرار، ترس و نگرانی و سؤال انسان از آن‌جا ناشی می‌شود كه او این هر دو تجربه را با هم دارد. از یك سو تجربه گذران بودن را دارد و از سوی دیگر لذتی از جاودانگی را می‌چشد. این جاودانگی‌ای است كه گرچه از آن حظی می‌برد، ولی برایش حاصلی ندارد و فوراً از دستش می‌رود و او را تنها و درمانده بر جای می‌گذارد. این تجربه توأمان گذران بودن و جاودانگی، در درون انسان اضطرار و نگرانی ایجاد می‌كند. بیچارگی مطلق و بنیادینی كه انسان دارد، دقیقاً از همین جا سرچشمه می‌گیرد. ممكن است بسیاری از افراد بگویند ما اضطرار و اضطراب نداریم. بله، چون ما پناهگاه‌هایی برای خودمان درست كرده‌ایم، چنین فكری می‌كنیم، وقتی از این پناهگاه‌ها بیرون بیاییم، معلوم می‌شود در درون ما چه چیزهایی وجود دارد و چه خبرهایی هست.

روان‌شناسان و انسان‌شناسان معتقدند كسانی كه به این اضطرار آگاهی پیدا می‌كنند، سه راه در پیش دارند: نفی گذران بودن، نفی جاودانگی، پذیرفتن اضطرار و اضطراب خود و زندگی كردن با آن. یك عده پایان‌پذیری را نفی می‌كنند و یك عده جاودانگی را نفی می‌كنند. كسانی كه پایان پذیری را نفی می‌كنند، به جاودانه‌های دروغین پناه می‌برند. مثلاً یكی مال را جاودانه می‌سازد و به آن پناه می‌برد و از این طریق گذران بودن و تنهایی خود را می‌پوشاند تا آن را نبیند و احساس نكند. یكی شهرت،‌ دیگری علم، دیگری مقام و قدرت را و دیگری هنر را. هر كس به گونه‌ای در زیر این خیمه‌ها سكنی می‌گزیند و به خود القاء امنیت و جاودانگی می‌كند. این اشخاص به اشكال مختلف تجربه پایان‌پذیری و گذران بودن خود را نفی می‌كنند. اما عده‌ای دیگر آنچه را از تجربه جاودانگی به دست آورده‌اند، ولی در دست آن‌ها باقی نمانده آن را، نفی می‌كنند. آنها می‌گویند اصلاً جاودانه‌‌ای در كار نیست و ما درباره آن فریب خورده‌ایم. این ها كسانی هستند كه در یأس و تجربه پوچی غوطه می‌خورند و نهایتاً در خود فرو می‌روند و مثل آب راكد می‌شوند و بالأخره در زیر یوغ هستی از میان می‌روند. شما حتماً با كسانی برخورد داشته‌اید كه آن قدر منفی هستند كه همه چیز را نفی می‌كنند. این‌ها بدبین‌هایی هستند كه به راز جاودانگی پشت كرده‌اند و خود را از انس با آن محروم ساخته‌‌اند. دسته سوم كسانی‌اند كه همین وضعیت ناآرام و نوسان میان گذران بودن و تجربه جاودانگی و اضطراب ناشی آن را می‌پذیرند و اصلاً خود را همین سان می‌یابند و با خود كنار می‌آیند و آرام می‌گیرند، به شرط آن‌كه طوفان یك حادثه آن‌ها را متلاطم نسازد و توازن آن‌ها را بر هم نزند.

اما راه چهارمی هم هست كه بعضی از ادیان بزرگ دنیا آن را مطرح می‌كنند و آن این است كه آدمی سعی كند از طریق تهذیب دائمی نفس از هر چه او را احاطه كرده و محدود می‌كند و از طریق شكستن دیوارهای زندان وجودی‌اش (به قول مولانا) تجربه بستر جاودانه را در خود ماندگارتر كند و اتصال‌های بادوام‌تری با آن برقرار سازد. همان جاوادنگی كه بویی از آن به مشام جانش رسیده، اما نمی‌تواند آن را نگاه‌ دارد. در اصطلاح قرآن، دعا چنین تلاش و كوششی است. خواندن خدا در واقع همین است و به همین دلیل گفته شده بهترین وقت دعا، یك سوم آخر شب است، چون در ثلث آخر شب همه جا ساكت است؛ عواملی كه انسان را از تنهایی غافل می‌كنند در كار نیستند و آدم به خوبی می‌‌تواند تنهایی‌اش را احساس كند، فردانیت خودش را تجربه كند. انسان در این حالت كه پدر و مادر و فرزند و همسرش خوابیده‌اند، می‌تواند درك كند كه تنهاست،‌ خودش است. با چنین وضعیتی، تضرع، استغاثه و سؤال آغاز می‌‌شود. ما نباید از تنهایی فرار كنیم، بلكه باید خودمان مقدمات تنها شدن را فراهم كنیم. نباید از تجربه اضطرار فرار كنیم، بلكه باید مقدمات شكل‌گیری این تجربه را فراهم كنیم. وقتی وجود پر از استغاثه شود، پر از سؤال و تجربه درماندگی و بیچارگی شود، این‌جاست كه سؤال از خدا شروع می‌شود، انسان در این وضعیت یك منجی می‌خواهد، كسی را می‌خواهد كه به دادش برسد، اگر این وضعیت كه آن را وضعیت اضطرار و اضطراب می‌نامم، به درستی تحقق پیدا كند، اجابت از سوی خدا شروع می‌شود. جواب دادن خدا بر اساس آن چیزی كه از قرآن می‌فهمیم، این گونه شروع می‌شود كه اولاً تجربه تنهایی و فردیت و اضطرار و اضطراب انسان عمق پیدا می‌كند و انسان كاملاً و با تمام وجود به آن تن می‌‌دهد، سپس انسان به تدریج در آن وضعیت با پیرامون خود یعنی جهان احساس خویشاوندی ‌می‌كند و عضوی از جهان می‌‌شود و این همان است كه محققان عرفان از آن به تجربه اتحاد با هستی تعبیر كرده‌اند. وقتی شخص خود را عضوی و جزئی از جهان تجربه می‌كند، در این حال گویی جهان دریایی است كه او هم قطره‌ای یا موجی یا بخشی از این دریاست. از تنهایی رها شدن همین است و جواب خدا هم همین است. هر چه حالت دعا عمیق‌تر و طولانی‌تر شود، جهان فراخ‌تر و با عظمت‌تر و مواج‌تر و رازآمیزتر تجربه می‌شود و این تجربه همان تجربه خود خداست، در آن حد كه برای انسان ممكن است. این‌گونه است كه جواب دادن خدا همان ظهور خود خدا برای انسان است. در حد طاقت انسان. به ما گفته شده مقدمات دعا را فراهم كنید. كسی به خدمت یكی از ائمه علیهم‌السلام، ظاهراً امام چهارم رسید و گفت من هر چه می‌خواهم در آخر شب دعا كنم، حال دعا پیدا نمی‌كنم. ایشان در پاسخ فرمودند: «قیدك ذنوبك»، یعنی گناهان تو زنجیرهایی به دست و پای تو بسته‌اند كه حتی آخر شب هم كه بلند می‌شوی و می‌خواهی تنها باشی، از دست و پای تو باز نمی‌شوند. یعنی این نمی‌شود كه آدم در طول روز هر جور كه خواست، زندگی كند و بعد آخر شب بلند شود و دعا كند. من مكرر با این پرسش مواجه می‌شوم كه افرادی علاقه‌شان به عبادت و نیایش سلب شده است و می‌گویند حال آن را پیدا نمی‌كنیم. به آن‌ها همیشه عرض می‌كنم آدم نمی‌تواند هر جور كه خواست زندگی كند و بعد نماز و دعای با حال داشته باشد، این شدنی نیست. بنیانگذارن ادیان این مسائل را در یك مجموعه مطرح كرده‌اند. آن‌ها نگفته‌اند كه آدم می‌تواند هر كاری بكند و بعد دعا كند و نماز بخواند و این‌ها وسیله تهذیب نفس او شود. اگر در قرآن آمده «ان الصلاه تنهی عن الفحشا و المنكر» (نماز از فحشاء و منكر باز می‌دارد) (عنكبوت/ 45). ‌حرف درستی گفته شده، به شرط این‌كه مقدمات روانی دعا و نماز فراهم شده باشد.

می‌گویند ما نماز می‌خوانیم و روزه می‌گیریم و با این‌كه می‌گویند این‌ها معنویت ایجاد می‌كند، ما هیچ معنویتی نمی‌بینیم و هیچ اثری در ما برجا نمی‌‌ماند. بنابراین ما می‌رویم سراغ تكنیك‌هایی كه مثلا در ادیان توحیدی نیست، ولی معنویت ایجاد می‌كند، مثلاً مدیتیشن می‌كنیم. البته مدیتیشن تكنیك خوبی برای آرامش است و باید از آن استفاده كرد، اما باید با این مسأله هم مواجه شد كه چرا دعاها و عبادات ما آرامش نمی‌دهند. من كه این مطلب را عرض می‌كنم، بیانم، بیان تكلیف نیست. نمی‌خواهم بگویم كه تكلیف است كه نماز بخوانند و تكلیف است كه روزه بگیرند، قصد من بیان مطلب دیگری است و آن این است كه بنیانگذاران ادیان كه به دعا (عبادت، ‌ستایش، نماز و ...) دعوت كرده‌اند، حرفشان این بوده كه انسان در درجه اول باید یك زندگی سالم اخلاقی داشته باشد و آن‌گاه دعا كند و نماز بخواند. در این زندگی سالم اخلاقی خیلی چیزها وجود دارد؛ حلال، حرام،‌ خوب، بد، ادای امانت،‌ وفای به عهد،‌ اجتناب از گناه (گناهان اصلی تقریباً در تمام ادیان بزرگ دنیا مثل هم هستند) خدمت و محبت به انسان‌ها و... . دعا و نماز وقتی دعا و نماز می‌شود و خدا آن را اجابت می‌كند كه در یك زندگی سالم اخلاقی شكل گرفته باشد.

بزرگان ادیان تاكید كرده‌اند كه اگر ما یك زندگی سالم و اخلاقی و یك روح سبكبال داشته باشیم، آن وقت «ان الصلاه تنهی عن الفحشاء و المنكر» محقق می‌شود. قلب نماز، خشوع و خضوع است،‌ وقتی انسان این مقدمات خضوع و خشوع را آماده نمی‌كند و به نماز می‌ایستد، چه انتظاری می‌تواند از نماز داشته باشد؟ انسان باید در درون یك سیستم اخلاقی زندگی كند تا بتواند دعای واقعی كند،‌ نماز واقعی بخواند،‌ روزه واقعی بگیرد و ... .

پس دعا باید از عمق وجود انسان مضطر و تنها برخیزد، آن هم با محتوای سؤال و استغاثه،‌ همراه با تضرع و اخلاص. تجربه نشان داده است كه اگر این دعا محقق شود، مستجاب می‌شود؛ معنای استجابت آن است كه خدا در درون آدمی و در جهان (به صورت انفسی و آفاقی) به تجربه دعا كننده در می‌آید. جواب خدا خود خداست. افسوس كه این معنای بلند مانند سایر معانی بلند معنوی در جامعه ما مبتذل شده است. آری در چنین شرایطی است كه خدا را باید از زمین به آسمان برد و او را از دست بندگانش نجات داد تا تعالی او درد انسان‌های دردمند را دوا كند.

سخنرانی در شب 19 ماه رمضان سال 1386 در حسینیه ارشاد

Sunday, August 1, 2010

دروغ زير درخت سيب Lies uder the apple tree





پنجاه دروغ زير درخت سيب

درک این مرد از آزادی بیان، دموکراسی، حقوق مردم، استقلال ملی، ترقی و آزادی
"آيت الله خمينی
1. بشر در اظهار نظر خودش آزاد است. اولین چیزی که برای انسان هست آزادی بیان است.
2. مطبوعات در نشر همه‌ء حقایق و واقعیات آزادند
3. در جمهوری اسلامی کمونیست‌ها نیز در بیان عقاید خود آزادند.
4. یکی از بنیان‌های اسلام آزادی است... بنیاد دیگر اسلام اصل استقلال ملی است.
5. برنامهء ما تحصیل استقلال و آزادی است.
6. حکومت اسلامی یک حکومت مبتنی بر عدل و دموکراسی است.
7. دولت اسلامی يک دولت دمکراتيک به معنای واقعی است. و اما من هيچ فعاليت در داخل دولت ندارم و به همين نحو که الآن هستم، وقتی دولت اسلامی تشکيل شود، نقش هدايت را دارم.
8. اسلام یک دین مترقی و دموکراسی به معنای واقعی است.
9. ولایت با جمهور مردم است... نظام حکومتی ایران جمهوری اسلامی است که حافظ استقلال و دموکراسی است.
10. اما شكل حكومت ما جمهوري است، جمهوري به معناي اينكه متكي به آراي اكثريت است.
11. حکومت جمهوری است مثل سایر جمهوری‌ها و احکام اسلام هم احکام مترقی و مبتنی بر دموکراسی و پیشرفته و باهمه مظاهر تمدن موافق.
12. شکل حکومت جمهوری است. جمهوری به همان معنا که در همه جا جمهوری است. جمهوری اسلامی، جمهوری است مثل همه جمهوری‌ها.
13. در اين جمهوري يك مجلس ملي مركب از منتخبين واقعي مردم امور مملكت را اداره خواهند كرد.
14. عزل مقامات جمهوري اسلامي به دست مردم است. برخلاف نظام سلطنتي مقامات مادام‌العمر نيست، طول مسئوليت هر يك از مقامات محدود و موقت است. يعني مقامات ادواري است، هر چند سال عوض مي‌شود. اگر هم هر مقامي يكي از شرايطش را از دست داد، ساقط مي‌شود.
15. رژيم ايران به يک نظام دمکراسی‌ای تبديل خواهد شد که موجب ثبات منطقه می‌گردد.
16. اختیارات شاه را نخواهم داشت.
17. من هیچ سمت دولتی را نخواهم پذیرفت.
18. من در آینده [پس از پیروزی انقلاب] همین نقشی که الان دارم خواهم داشت. نقش هدایت و راهنمایی، و در صورتی که مصلحتی در کار باشد اعلام می کنم... لکن من در خود دولت نقشی ندارم.
19. ما به خواست خداي تعالي در اولين زمان ممكن و لازم برنامه‌هاي خود را اعلام خواهيم نمود، ولي اين بدان معني نيست كه من زمام امور كشور را به دست بگيرم و هر روز نظير دوران ديكتاتوري شاه، اصلي بسازم و علي‌رغم خواست ملت به آنها تحميل كنم. به عهدهء دولت و نمايندگان ملت است كه در اين امور تصميم بگيرند، ولي من هميشه به وظيفة ارشاد و هدايتم عمل مي‌كنم.
20. علما خود حكومت نخواهند كرد. آنان ناظر و هادی مجريان امور مي‌باشند.اين حكومت در همه‌ء مراتب خود متكی به آرای مردم و تحتِ نظارت و ارزيابی و انتقاد عمومی خواهد بود.
21. من نمي‌خواهم رياست دولت را داشته باشم. طرز حكومت، حكومت جمهوری است و تكيه بر آرای ملت.
22. مردم هستند که بايد افراد کاردان و قابل اعتماد خود را انتخاب کنند و ليکن من شخصاً نمی‌توانم در اين تشکيلات مسئوليت خاصی را بپذيرم و در عين حال هميشه در کنار مردم ناظر بر اوضاع هستم و وظيفه ارشادی خود را انجام می دهم.
23. من چنين چيزي نگفته‌ام كه روحانيون متكفل حكومت خواهند شد. روحانيون شغلشان چيز ديگري است.
24. من و ساير روحانيون در حكومت پستي را اشغال نمي‌كنيم، وظيفهء روحانيون ارشاد دولت‌ها است. من در حكومت آينده نقش هدايت را دارم.
25. حکومت اسلامی ما اساس کار خود را بر بحث و مبارزه با هر نوع سانسور می‌گذارد.
26. قانون این است، عقل این است، حقوق بشر این است که سرنوشت هر آدمی باید به دست خودش باشد.
27. بايد اختيارات دست مردم باشد، اين يك مسئله عقلي است. هر عاقلي اين مطلب را قبول دارد كه مقدرات هركسي بايد دست خودش باشد.
28. حكومت اسلامی بر حقوق بشر و ملاحظه‌ی آن است. هيچ سازمانی و حكومتی به ‌اندازه‌ء اسلام ملاحظه‌ء حقوق بشر را نكرده است. آزادی و دموكراسی به‌ تمام معنا در حكومت اسلامی است، شخص اول حكومت اسلامی با آخرين فرد مساوي است در امور .
29. اسلام، هم حقوق بشر را محترم مى‏شمارد و هم عمل مى‏كند. حقى را از هيچ كس نمى‏گيرد. حق آزادى را از هيچ كس نمى‏گيرد. اجازه نمى‏دهد كه كسانى بر او سلطه پيدا كنند كه حق آزادى را به اسم آزادى از آنها سلب كند.
30. بايد اختيارات دست مردم باشد.هر آدم عاقلی اين‌ را قبول دارد که مقدرات هر کس بايد در دست خودش باشد.
31. ما که می‌‌گوییم حکومت اسلامی می‌خواهیم جلوی این هرزه‌ها گرفته شود، نه اینکه برگردیم به 1400 سال پیش. ما می‌خواهیم به عدالت 1400 سال پیش برگردیم. همه‌ی مظاهر تمدن را هم با آغوش باز قبول داریم.
32. ما وقتی از اسلام صحبت مي‌كنيم به معنی پشت كردن به ترقی و پيشرفت نيست. ما قبل از هر چيز فكر مي‌كنيم كه فشار و اختناق وسيله‌ی پيشرفت نيست.
33. دولت استبدادی را نمی‌توان حکومت اسلامی خواند... رژیم اسلامی با استبداد جمع نمی‌شود.
34. در حکومت اسلامی اگر کسی از شخص اول مملکت شکایتی داشته باشد، پیش قاضی می‌رود و قاضی او را احضار می‌کند و او هم حاضر می شود.
35. ما حکومتی را می‌خواهیم که برای اینکه یک دسته می گویند مرگ بر فلان کس، آنها را نکشد.
36. حکومتی که ما می‌خواهیم مصداقش یکی حکومت پیغمبر است که حاکم بود، یکی علی و یکی هم عمر...
37. حكومت اسلامي، حكومت ملى است. حكومت مستند به قانون الهى و به آراء ملت است. اين طور نيست كه با قلدرى آمده باشد كه بخواهد حفظ كند خودش را. با آراء ملت مى آيد و ملت او را حفظ مى كند و هر روز هم كه بر خلاف آراء ملت عمل بكند قهراً ساقط است.
38. تمام اقلیت‌های مذهبی در حکومت اسلامی می‌توانند به کلیه فرائض مذهبی خود آزادانه عمل نمایند و حکومت اسلامی موظف است از حقوق آنها به بهترین وجه دفاع کند.
39. اقلیت‌های مذهبی به بهترین وجه از تمام حقوق خود برخوردار خواهند بود.
40. تمام اقلیت‌های مذهبی در ایران برای اجرای آداب دینی و اجتماعی خود آزادند.
41. از یهودیانی که به اسرائیل رفته اند دعوت می‌کنیم به وطن خود بازگردند. با آنها کمال خوشرفتاری خواهد شد.
42. اسلام جواب همهء عقاید را بعهده دارد و دولت اسلامی تمام منطق ها را با منطق جواب خواهد داد.
43. در حکومت اسلامی همهء افراد دارای آزادی در بیان هرگونه عقیده‌ای هستند.
44. جامعهء آيندهء ما جامعهء آزادی خواهد بود. همهء نهادهای فشار و اختناق و همچنين استثمار از ميان خواهد رفت.
45. ما یک حاکمی می خواهیم که توی مسجد وقتی آمد نشست بیایند دورش بنشینند و با او صحبت کنند و اشکال‌هایشان را بگویند. نه اینکه از سایه او هم بترسند.
46. این که می گویند اگر اسلام پیدا شد زنان باید توی خانه بنشینند و قفلی بر آن زده و دیگر بیرون نیایند تبلیغات است. زن و مرد همه آزادند که به دانشگاه بروند. رای بدهند. رای بگیرند. ما با ملعبه بودن زن و به قول شاه "زن خوب است زیبا باشد" مخالفیم.
47. اسلام با آزادی زن نه تنها موافق است بلکه خود پایه گذار آزادی زن در تمام ابعاد وجودی زن است.
48. زنان در انتخاب، فعاليت و سرنوشت و همچنين پوشش خود با رعايت موازين اسلامی آزادند.
49. زن‌ها در حكومتِ اسلامی آزادند. حقوق آنان مثل حقوق مردها است. اسلام زن را از اسارت مردها بيرون آورد و آنها را هم رديف مردها قرار داده است. تبليغاتی كه عليه ما مي‌شود برای انحراف مردم است.
50. اسلام همه‌ء حقوق و امور بشر را تضمين كرده است.

لـقـد خلـقـنا الا نسان في احـسن تـقـويـم، ثـمّ رد د ناه اسـفل الـسّـا فـلـيـن
Verily we created man in the best possible shape and character and then he ended up in the meanest position. (Qura’n 95:5)


As a witness,who heared these words and the similar statements, when I was standing next to him in Paris, these words were not lies, but the truth, about Islam and the desired regime for Iran after the Shah. These guiding principles were mostly composed by those Islamic scolars such as Mr.Banisadr, and brave men such as Mr.Ghotbzadeh and others, that was coming out of the mouth and not the heart of Khomeini, whose lies were not limited to these selected statements. If he truly believed in what he said, he would not have changed in such a very short time.
As Banisadr said, our greatest mistake was, that we could never think of a man in Khomeini's position, who may say such lies and have no respect for himself. Howevere, he was right when he said " He had no feelings" for his country and his people, those who sacrifised so much to free him from exile, as his plane was landing in Teheran airport.Allah knows the best,                   Ali Behzadnia

Sunday, July 18, 2010

ْ Simin Behbehani, Hargez Nakhab Kourosh


هرگزنخواب کورش
دارا جهان ندارد، سارا زبان ندارد
بابا ستاره ای در !هفت آسمان ندارد

کارون ز چشمه خشکید، البرز لب فرو بست حتا دل دماوند، آتش فشان ندارد

دیو سیاه دربند، آسان رهید و بگریخت رستم در این هیاهو، گرز گران ندارد

روز وداع خورشید، زاینده رود خشکید زیرا دل سپاهان، نقش جهان ندارد

بر نام پارس دریا، نامی دگر نهادند گویی که آرش ما، تیر و کمان ندارد

دریای مازنی ها، بر کام دیگران شدنادر ز خاک برخیزمیهن جوان ندارد


دارا ! کجای کاری، دزدان سرزمینت بر بیستون نویسند، دارا جهان ندارد

آییم به دادخواهی، فریادمان بلند است اما چه سود، اینجا نوشیروان ندارد

سرخ و سپید و سبز است این بیرق کیانی اما صد آه و افسوس، شیر ژیان ندارد

کوآن حکیم توسی، شهنامه ای سراید شاید که شاعر ما دیگر بیان ندارد

هرگز نخواب کوروش، ای مهرآریایی بی نام تو،وطن نیزنام و نشان ندارد

Thursday, June 24, 2010

Letter of Dr. Soroush to Khamenei

فتور در قوه ناطقه( و عاقله؟) نامه ی عبدالکریم سروش به آیت الله خامنه ای
و اینک ای "رهبر معظم"! من به شما میگویم که فرمان هبوط صادر شده و از آسمان به زمین رسیده است. بهشت ولایت دیگر جای شما نیست. صدای آدمیان صدای خداست. آیا صدای خدا را نمیشنوید؟
آن قوٌت جوانی وان صورت بهشتی ------ ای بی‌خرد تر از من، از دست چون بهشتی‌؟
تا صورتت نکو بود افعال زشت کردی ------ پس فعل را نکو کن اکنون که زشت گشتی
آقای خامنه ای
نطق چهاردهم خرداد هزار و سیصدو هشتاد و نه شما را همه شنیدیم. خطابه‌ای پر خطا بود. لغزش‌های ذهنی‌و زبانی در آن موج میزد. نشان از فتور در قوه ناطقه داشت. خطیب زبر دست ما که در دوران سی‌ساله پس از انقلاب به چالاکی از همه سخنوران پیشی‌گرفته بود، آن روز سخت آشفته و نا توان مینمود. در سخنش نه سحر بلاغت بود نه شهد عبارت، نه کمال معنا نه جمال صورت. صفرای غضب، پروای ادب را از او ستانده بود. چندان که ذهن آشفته بر زبان خفته اش شلاق میزد مرکب سخن رام نمی‌شد. کلمات سرکش و بی وقار از قفس مغز بیرون میجستند و بر شاخ زبان مینشستند. داوری‌های باژگونه تاریخی‌حفره‌های کلام را افزون تر کرده بود و خطیب از یکی‌بر نیامده در حفره دیگر می‌افتاد. با طلحه و زبیر در می پیچید و به جای علی‌با آنان می جنگید. دل اهل سنت را به دست نیاورده به درد آورد. خود را چون علی‌در محاصره دشمنان میدید و بدین خیال کج و قیاس باطل چنان مبتهج بود که مخالفان سیاست و ریاست خود را غاصبان مسند وصایت و ناقضا ن عهد ولایت پنداشت.
معرکه و مهلکهٔ غریبی بود. تماشاچیان از او انتظار حمله داشتند اما او قوت دفاع هم نداشت. هم نطق خشکیده بود هم منطق. نه خوب سخن میگفت نه سخن خوب میگفت.نه به نقل وفا میکرد نه به عقل. ناطقه و عاقله گویی با هم فرو خفته بودند. کار بدانجا کشید که کورکورانه دست در انبان فرسوده تاریخ کند و شخصیت‌های خفته را بر انگیزد وبیازارد و به آنان نقش‌های مجعول دهد و بر اجتهادشان مهر انحراف نهد و آیین ویژه خود را معیار داوری عمل دیگران سازد و انتقام گذشتگان را از معاصران بگیرد و با کبر تمام ،حق و باطل را در نزدیکی‌و دوری از خود تعریف کند و بدین حیله آب رفته مشروعیت را به جوی خشکیده ولایت باز گرداند.
آقای خامنه ای
وقتی‌بر سر کار آمدید، در خیال، شریعتی‌غرب ندیده‌ای را میدیدم که عنان سیاست را به دست گرفته است. فقه و فلسفه و تفسیر نمیداند، به عوض اهل تاریخ و هنر و بلاغت است. می‌گفتم همین نیکو است. فقیهان و فیلسوفان غالبا تاریخ نمیدانند و لذا به قول ابن خلدون نا اهل‌ترین کسان برای ریا ست اند. زمان که گذشت و استبداد نظری وعملی ،شما را به سؤء تدبیر و ستمگری کشا ند و مداحان و متملقان بر شما جوشیدند و ناصحان و ناقدان به زنجیرو زندان افتادند ونظم ملک پریشان شد وبانگ بینوایان بر آمد ودست تطاول حرامیان در اموال ونفوس بیگناهان گشوده شد، بر من آشکار شد که جامه ریاست و ولایت را بر اندام شما نیک نبریده اند و روح خسته و خواب آلوده تاریخ در نیمه شبی‌تاریک، کلید این ملک را نا سنجیده به دست شما داده است. روزی نبود که از شجره خبیثه استبداد حنظلی فرو نیفتد و سری را نشکند یا کامی‌را تلخ نکند. به دعا با خدا می‌گفتم ایرانی‌را از هلاکت و سلطانی را از سؤء سیاست برهان، اما طناب توحش که سخت تر شد و آتش اختناق که بالاتر گرفت دانستم کار فقط از دعا نمی‌رود. سالها نیک خواهانه نصیحت کردم و امیدوارانه دل به تاثیر بستم، اما "از قضا سرکنگبین صفرا فزود" و بیمار رنجور تر شد. بیمار ما خیال اندیش شده بود. نصیحت ها را دروغ ودغلبازی ونقدها را توطئه وبراندازی می دید و جرم‌های جاسوسی و ناموسی برای ناقدان میتراشید و آنان را به زجر و زنجیر می کشید. مداحان را می خرید ونقادان را می درید ورقیبان را سر می برید. و چندان که نقد و نصیحتها بالا گرفت مالیخولیای دشمن ستیزی هم در او قوت بیشتر یافت. نه اینکه:
هر درونی که خیال اندیش شد‌ ------ چون دلیل آری خیالش بیش شد؟
پس در وعظ و نصیحت بسته شد‌ ------ امر "اعرض عنهم" پیوسته شد
پس به حکم خدا و خرد، اعراض کردیم و اعتراض کردیم.
سؤء تدبیر و طغیان ستم وزوال عدالت و بحران مدیریت وتراکم تطاول وتجاوز، کلاه گشاد مشروعیت را عاقبت از سر او برداشت و درماندگی و ناشایستگی او را در تدبیر ملک و تنظیم نظام آشکار کرد.ولایت معنوی که از ابتدا نداشت،ولایت سیاسی را هم در انتها درباخت. اما هنوز جامه جمیل خطابت بر تن داشت، تا نوبت به خطابه اخیر رسید. معلوم شد که نه فقط فقه و فلسفه و تفسیر کم می‌داند، تاریخ را هم کج میخواند. سخن را هم به اسلوب بلاغت نمیراند. از میوه ممنوعه ولایت خورده است و حالا چون آدم در بهشت، برهنه و بی‌پناه ،ایستاده است تا کی‌فرمان "هبوط" در رسد و راهی زمین شود.
و اینک ای "رهبر معظم"! من به شما میگویم که فرمان هبوط صادر شده و از آسمان به زمین رسیده است. بهشت ولایت دیگر جای شما نیست. صدای آدمیان صدای خداست. آیا صدای خدا را نمیشنوید؟
خوش تر آن است که مقام رهبری خود لبیک گویان ردای نا باندام ریاست را از تن بیرون کند‌و چون آدم ابوالبشر کلمات توبه را بر زبان آرد و از بهشت آسمانی ولایت آرام بر زمین رعیت بنشیند و با حوای خود آسوده زندگی‌کند و برادر کشی‌هابیل و قابیل را ببیند‌و راز دان تاریخ شود. بدین سان، دست کم، خطیبی باقی‌میماند تا فارغ از سودای ریاست به ارشاد و موعظت بپردازد و به عهد امانت وفا کند ،مگر دیگر بار با کرامت ورخصت مردم در" مسجد کرامت" تردد کند و به شکرانه سلامت "درویشان بی‌نوا را تفقّد کند".
یا خفتگان مجلس خبرگان سر از خواب غفلت بر آورند و بند اسارت بشکنند و روزگار ولایت جایره را به سر آورند. ولی آیا امید بستن به سرد مزاجان گرمخانه خبرگان ،که مشاطگان قدرت اند و رطب خوردگان ولایت، آب به غربال پیمودن و گره بر باد زدن نیست؟
اما آن جریده دریده نگون بخت که گوش به فرمان بیت رهبری است وقتی‌جعل خبر کرد و مرا "مرتد" شمرد، دانستم که پا را از گلیم غصبی خویش دراز تر کرده است. منتظر نشستم تا از بیت ولایت اشارتی رود و فرمان " استرداد ارتداد" صادر شود. چون می‌دانستم که رهبری حکم تکفیر و ارتداد را از شوون ولایت می‌داند و بولفضولی دیگران را در این امرولایی حتا اگر فقیهان و مراجع باشند ،نه به خاطر عدالت بل به خاطر ولایت ،تحمل نمیکند. چنین شد و آن نگون بختان وادار به تکذیب شدند و کذب بر کذب انباشتند و پلیدی نخستین را به پلیدی دیگر شستند و بر آن اسکناس هفت صد تومانی که با تقلبی ابلهانه جعل کرده بودند مهر باطله زدند.با خود"حافظانه" میخواندم:
بشکر تهمت تکفیر کز میان برخاست‌ ------ بکوش کزگل و مل داد عیش بستانی
جفا نه شیوه دین پروری بود ،حاشا‌ ------ همه کرامت ولطف است شرع یزدانی
من از آن نسبت مکرر مجعول ابدا نرنجیدم و بر خود نلرزیدم چون ایمان خود را از عارفان گرفته‌ام نه از فقیهان. فقیهان باید بر خود بلرزند که جمعی‌بی‌فضیلت و بی‌ایمان چنین ریشخند فقاهت میکنند و سرمایه شان را بر سر بازار سیاست آتش میزنند. "ولیٌ امر مسلمین" باید پریشان شود و گریبان چاک کند که بز‌های لنگ پیشاپیش گلٌه میروند و بر تر از سلطان، فرس میرانند و خادمند و مخدومی میکنند. وبداند که دیری نخواهد گذشت که شاخ گستاخ این دشمنان خانگی جامه و عمّامه ولایت را هم بدرد و تاج سلطنت را بشکند و روزگار امارت را تباه کند.هلا تا کار را از دستش بیرون نیاورده اند گریبان خود رااز دستشان بیرون آورد وایرانی را از هلاکت وسلطانی راازسوء سیاست برهاند."صبا گر چاره داری وقت وقت است".
قدر وقت ار نشناسد دل و کاری نکند‌ ------ بس خجالت که از این حاصل اوقات بریم
فتنه می بارد از این سقف مقرنس برخیز‌ ------ تا به میخانه پناه از همه آفات بریم
ربنا لا تسلٌط علینا من لا یرحمنا :خداوندا حاکمان بی رحم را بر ما چیره مکن.
عبدالکریم سروش , خرداد ماه هزار و سیصد و هشتاد و نه خورشیدی

Monday, April 12, 2010

Open letter of Mr. Ezzat Sahabi (Farci)

نامه مهنـّدس عـزّت الله سـحابي
مهندس عزت الله سحابی،عضو شورای انقلاب، عضو مجلس خبرگان قانون اساسی، رئیس سازمان برنامه و بودجه، نماینده دوره اول مجلس شورای اسلامی و از پیش کسوتان مبارزه برای آزادی در ایران، با انتشار نامه ای سرگشاده ، ازستمی که امروز برایران و شهروندان ایرانی میرود،ابراز نگرانی کرد. وی بعنــوان کسی که فضای زندان را قبل و بعد از انقلاب تحمل کرده،برخوردهای غیراخلاقی با زندانیان را بی سابقه دانسته، می گوید من نمیدانم بر حاکمان ما چه رفته است که برای حفظ قدرت دو روزه دنیایی این طور قید هرگونه اخلاق و مذهب را زدهاند و از هر روش وابزاری برای ادامه قدرت خود استفاده میکنند. سحابی در قسمت دیگری ازین رنج نامه ازینکه دروغ سنت غالب زمانه شده، اظهار تاسف کرده است.متن کامل این نامه به شرح زیر است:ا
بنام خدا
درد این دختران و پسرانم را به کجا ببرم؟

تحّمل حوادث و دردهایی که در این نه ماهه بر این سرزمین و فرزندانش رفته است برای من در این سنین آخر عمر بسی سخت و ناگوار بوده است. از توان ملی این کشور که به سان قالبی یخ در دست دولتی بی اکفایت به سرعت در حال ذوب شدن است تا آنچه در خیابانها و زندانها بر فرزندان حقگو و حقطلب این آب و خاک گذشته است. اما در روزهای اخیر شنیدههایم غم جانکاه دیگری بر این تن رنجور ریخته است که نمیدانم شکایت این درد را به کجا ببرم و چه کاری از دستم ساخته است. ا

در این روزها مرتب میشنوم که برخی دختران زندانیام همچون خانم بدرالسادات مفیدی، هنگامه شهیدی، شیوا نظرآهاری و... را باز زیر فشارهای بازجویی مضاعف و مکرر و برخوردهای مملو از توهین و افترا گرفتهاند تا روحیهشان را بشکنند و پشت سرشان جهنمی بسازند که دیگر هیچ وقت هوس بازگشت به آن را نکنند. این برخوردها تا آن حد بوده است که برخی از این بانوان از خدا طلب مرگ کردهاند.ا

در گذشته هم حتی برخی هیئتهای رسمی که از زندانها دیدن میکردند مکرر اظهار میداشتند برخی زندانیان از توهینها و فحاشیهای تند و رکیک بیشتر از ضرب و شتم شدید در خیابان یا زندان، شکوه و شکایت میکردند.
هم چنین باز در هفتههای اخیر مکرر میشنوم که فرزندان دیگرم همچون احمد زیدآبادی، منصور اصانلو، مسعود باستانی و ... که مسلم است زندانیان عقیدتی، سیاسی و صنفی هستند، برخلاف همه عرفهای اخلاقی و قانونی مبتنی بر طبقهبندی زندانیان به زندانهای دیگری مملو از مجرمانی با جرایم سنگین جنایی (که البته خود قربانیان همین جامعه و همین حاکمیت هستند) تبعید شدهاند، دچار چه فشارها وشداید هدایت شدهای هستند و بعضا جان و سلامت جسمی و روحیشان در خطر افتاده است.ا

برای بنده که فضای بازجویی و زندان در حاکمیت قبل و بعد از انقلاب را تجربه کردهام، انقلابی که به سهم خود نقش ناچیزی در آن داشتهام؛ بسیار غمبار است که اذعان کنم برخوردهای غیراخلاقی با زندانیان و تهدید جان و سلامت آنان با تبعیدکردنشان میان برخی متهمان به قتل و آدمکشی و زیر اعدام و یا اعمال فشار و فحاشی به زنان و آوردن فشار بر برخی از آنان برای اعترافات شرمآور و نظایر آن در رژیم قبل نیز کم سابقه یا بیسابقه بوده است.
من نمیدانم بر حاکمان ما چه رفته است که برای حفظ قدرت دو روزه دنیایی این طور قید هرگونه اخلاق و مذهب را زدهاند و از هر روش وابزاری برای ادامه قدرت خود استفاده میکنند. ما یادمان نرفته است که قبل از انقلاب چه طور دیگران را نقد میکردیم که هدف، وسیله را توجیه نمیکند.

من به عنوان یک فرد مذهبی که اخلاق را ستون فقرات و هدف اصلی مذهب میدانم و پیامبرمان هم برای تعالی اخلاق مبعوث شده است (انی بعثت لاتمم مکارم الاخلاق) شرمام میآید در زمانهای زندگی میکنم که به نام خدا و دین، دختران و پسران و زنان و مردان این جامعه را به جرم حقگویی و حقخواهی زیر شدیدترین فشارهای جسمی و روحی میگیرند، وقیحانهترین کلمات را برای بانوان به کار میبرند و اعترافات دروغ از آنها میخواهند.ا

وااسفا «دروغ» که در فرهنگ ملی و مذهبی ما بزرگترین گناه است، امروزه به سنت غالب زمانه تبدیل شده، دولتمردان با لاف و گزاف به راحتی به مردم دروغ میگویند و خیالات واهی داخلی و بینالمللیشان را صبح و شب با تکرار و تکرار میخواهند به خورد مردم فهیم این مملکت بدهند. مردمی که دیگر گول این دروغها را نمیخورند (و در قم مراجع مذهبی مردم نیز از چهرههای دروغپرداز روی برمیگردانند). اما متأسفانه همچنان در زندانها میخواهند زندانیان زن و مرد را به دروغگویی وادارند والا یا تبعید میشوند و یا زیر فشارهای مضاعف میروند. خدایا این دردها را باید به چه کسی گفت و پیش چه کسی برد؟

امیدوارم اگر گوش شنوا و ترس از خدا و آخرت در بین هر یک از مسئولان سیاسی و قضایی هنوز وجود داشته باشد، ناله بنده را بشنوند و تغییری در وضعیت زندانیانی که اسم بردهام یا دیگرانی که در همین وضعیت هستند و بنده نمیشناسم، به وجود بیاورند و خانوادههای زجرکشیدهشان را از این اضطراب جانکاه نجات دهند.
خدایا تو شاهدی وعدهای که انقلاب به ملت ما میداد حکومت عدل علیوار بود، حکومتی که سختگیری عدالتش نزدیکترین افراد به علی را هم در برمیگرفت و رحم و مروتاش دورترین و دشمنترین افراد نسبت به او را.ا

در حالی که آنچه حاکمیت ما به نام دین علی انجام میدهد آسانگیری و گذشت از هر فساد و تباهی سیاسی و اقتصادی و قتل و غارتی است که بعضی از خودیها در بانک و شرکت و بازار و یا کوی دانشگاه و زندان اوین و کهریزک انجام میدهند و سختگیری و فشار، آن هم با به کارگیری انواع فشارها علیه زنان و مردان دستبسته و چشمبسته و بیگناهی است که اهداف و آمال و وعدههای همان انقلاب را مطالبه میکنند. ای خدای بزرگ، ای تغییر دهنده قلبها و فکرها، یا حال و روز ما را دگرگون کن یا مرگ مرا برسان. ا

ربنااخرجنامن هذه القریه الظالم اهلها واجعل لنا من لدنک ولیا" واجعل لنا من لدنک نصیرا (نساء، 75)
يازدهم فروردين ۱۳۸۹

Friday, February 19, 2010

Iran's Green Jihad

Iran's green jihad
By Melody Moezzi author and attorney

I like to fancy myself a jihadist. Not in the false, hackneyed and mistranslated sense of the word, but rather, in its truest sense.
If jihad means "holy war," then my name means "the running of nails down a chalkboard." Sure, some people, even some musicians, would call such screeching a "melody." Most of us, however, would have the good sense to call it what it really is: a cacophony, at best.
Likewise, some Muslims believe that a jihad is a violent, literal war between peoples, sanctioned by God. Most of the more than 1 billion Muslims on our planet, however, are far from convinced.
To wage a true jihad is to "strive" or "struggle" in the way of God, using the most peaceful methods available. This means, foremost, striving to improve your soul, not your earthly circumstance. This internal struggle for righteousness is known as the "greater jihad." Any effort to change something outside oneself is part of the "lesser jihad," which centers on the struggle to achieve worldly justice.
While these two jihads represent two very distinct concepts, there are many places where they intersect, places where striving for earthly justice promotes a more virtuous soul, and vice versa. In the words of the Prophet Muhammad, "The greatest jihad is speaking truth in the face of an unjust ruler." Islam permits violence only as a last resort and in self-defense, and it is by far the lowest expression of jihad.
A true jihadist strives for peace and justice; a true jihadist never starts a fight, and a true jihadist defends herself and her people from oppression in the best way she knows how.
Sojourner Truth, Mohandas Gandhi and Malcolm X would all be considered jihadists. As would José Martí, Aung San Suu Kyi, Martin Luther King, Simon Wiesenthal, Patrice Lumumba and Nelson Mandela. As would Shirin Ebadi, Mehdi Karroubi and millions of nameless Iranians who are risking their lives today in the fight for a free Iran tomorrow.
Countless Iranians have taken to the streets to speak truth in the face of their unjust rulers since the highly-disputed June presidential election, after which Mahmoud Ahmadinejad claimed victory with the blessing of Supreme Leader Ayatollah Khamenei. These pro-democracy demonstrators are the founders of Iran's "Green Movement," and whether they know it or not, they are model jihadists. In the face of bullets, teargas, batons and water-hoses, they are fighting for the freedom of their souls and the freedom of their people.
In spite of the government warnings, illegal detentions and even executions of "rioters" who the regime has charged with being "enemies of God," the Iranian "Greens" are still refusing to back down. And to their credit, they are doing so in a largely non-violent and highly Islamic way. Considering any Islamic influence on the Green Movement is thus a valuable and necessary endeavor, even with many Iranians, particularly those in the younger generations who constitute over 70 percent of the population, growing increasingly disenchanted with religion.
Iran is still a highly Muslim country. Over 90% of its people identify as Muslim, even if only nominally or culturally. As such, the potentially positive impact that Islam may have on the Green Movement should neither be ignored nor underestimated.
It is not an easy task to maintain faith in Islam while living under a regime that incessantly misrepresents it and violates its most basic principles. The Iranian regime's commitment to exploiting Islam for political gain, along with the regime's blatant civil rights violations, have done more than destroy any legitimate claim it may have ever had to Islam. These actions have undermined any valid claims it may have had to representative democracy as well.
Many within the Green Movement are now calling for a secular state, yet many of those same people are simultaneously using Islam to do so. And this paradox may very well be the movement's most brilliant tactic to date.
Even if it's entirely subconscious, the Green Movement is still a perfect illustration of what jihad ought to look, sound and feel like. The movement is an inspiration to aspiring jihadists all over the world, including myself. It has blessed us with an extraordinary opportunity to reclaim and reframe the meaning of jihad for Muslims and non-Muslims alike. To let this opportunity pass us by would be both a shame and a disservice to the cause of freedom and democracy.
Melody Moezzi is an Iranian-American author, attorney and activist.