Tuesday, December 25, 2012

Happy Holidays




Happy Holidays
“In the name of God the most compassionate the most Merciful”

On this especial occasion, a time for expressing love and passion, by celebrating the birth of Prophet Jesus (PBUH), the true example of the Spirit of God, whose mission focused on preaching Love and spreading Peace,  and as we are beginning a New Year for the Christian Calendar,

I pray from the dept of my heart that we all do our best to preserve humanity, to purify our hearts from all forms of hate, to respect our human values, to care for this beautiful heaven and the nature that God  has gifted us at no cost and no expectation but for us to know our creator and know one another.

I hope that we reach to such maturity to realize that our diversity is part of the glory and beauty of His creation. No race, color, gender, ethnicity, nationality, culture, religion or language has superiority over the other. No part of this planet was promised or reserved for certain faith or people. Our share and benefits, all depends on the positive and productive efforts that everyone uses, while considering the peace, harmony and God given freedom to all mankind.

I hope we celebrate the birth of Jesus and all other prophets (PBUT), by practicing their common message, as to worshiping none but the Almighty creator, to be conscious of Him and to follow their examples.

Finally I hope we respect and remember those who sacrificed their ease, time and life, to pave the road of civilization for us and honor them by avoiding such acts or behavior that would destroy in moment what has been gained in centuries.                                                    December 24th, 2012 Ali Behzadnia      

Monday, December 3, 2012

Imam Ali, How was he?


نقـل ازمـحـّمد بـسته نگار

امام علی علیه السلام چگونه بود ؟
 وقتی در زمان ابوبکر، ابوسفیان به او پیشنهاد اقدام مسلحانه برای بدست گرفتن قدرت را داد، محکم رد کرد.
 وقتی شورشیان، خانه عثمان را محاصره کردند و آب را به روی اهل خانه بستند، پسرانش را به محافظت از خانه گماشت و به اهل آن آب رساند

وقتی مردم، بعد از قتل عثمان، با اصرار شدید و بی سابقه از او خواستند که حاکم شود گفت : "مرا رها کنید و سراغ کس دیگری روید، من هم کمکش میکنم،   اینطور که برخی میگویند نبود که حکومت را حق خداداد خود بداند و تشکیل آن را تکلیف شرعی خود بشمارد و از هر فرصتی استفاده کند

اول کسی بود که با رای قاطع مردم حاکم شد. بعد از انتخاب شدن به مردم نگفت " به خانه روید و مطیع باشید ". گفت : در صحنه بمانید و اظهار نظر و انتقاد به حق کنید که من ایمن از خطا نیستم مگر اینکه خدا نگهم دارد.   

سعد ابن ابی وقاص، مشروعیت دولتش را نپذیرفـت و بیعت نکرد، نه خانه را برسرش خراب کرد، نه در خانه حبسش کرد و نه حتی علیه اش سخن گفت و نه "خواص بی بصیرت" خواندش،  طلحه و زبیر، به بهانه حج، مدینه را ترک کردند تا در مکه به عایشه به پیوندند و جنگ راه بیندازند. به آن دو گفت : "میدانم حج نمی روید!"، اما با این وجود نه جلو رفتنشان را گرفت، نه به جرم فتنه گری در خانه حبسشان کرد، و نه اصلا بر سابقه جهادشان خط کشید و نه "سران فتنه" خواندشان

شب جنگ جمل، زبیر را صدا زد و با ذکر خاطره برادری سابقشان و سابقه جهادشان با هم در محضر پیغمبر، دل او را لرزاند و از جنگ منصرفش کرد.    سلاحش "کلمه" بود. غلام آن کلماتم که آتش انگیزد.   روز جمل، اول سپاه مقابل تیراندازی کردند و یک سرباز او را کشتند. یارانش گفتند : شروع کنیم؟. او گفت : نه، و سر به آسمان بلند کرد و گفت : "اللهم اشهد" خدایا شاهد باش،    سپاه مقابل دومین تیر را انداختند و دومین سرباز او را کشتند. یاران گفتند : شروع کنیم؟. او باز مخالفت کرد و سر به آسمان بلند کرد و گفت : "اللهم اشهد" ،     تیر سوم را که انداختند و سومین سرباز او را که کشتند، سر به آسمان بلند کرد و گفت : "خدایا شاهد باش که ما شروع نکردیم" آنگاه شمشیر کشید. ماجراجو و جنگ طلب نبود

بعد از جنگ، بر پیکر طلحه گریست و خطاب به او گفت : "کاش بیست سال پیش ازاین مرده بودم و کشته ترا افتاده بر زمین و زیر آسمان نمی دیدم!". حتی حرمت سابقه جهاد دشمن اش را هم نگه داشت،   سپس به دیدن عایشه رفت و حرفهای درشت او را تحمل کرد و حالش را پرسید، سپس با ۴۰ زن مسلح روپوشیده (شبیه مردان جنگجو!) اسکورتش کرد و به وطنش برش گرداند. با زنان حتی مجرمانی که اقدام مسلحانه علیه امنیت ملی کرده بودند، اینطور بود

کسانیکه با او جنگیدند را "محارب و منافق و فتنه گر" نخواند، گفت : برادران مسلمان ما هستند که در حق ما ظلم کردند.    نگذاشت در جنگ صفین، یارانش جواب شعارهای زشت یاران معاویه را بدهند. گفت : من بدم می آید که شما زشت گویی کنید، بهتر آنست که از کارهایشان بگویید و حال و روزشان را یاد کنید و به خدا بگویید خدایا خونهای ما و آنها را حفظ کن

در میانه صفین، درست سر بزنگاه و آنجا که بقول مالک اشتر" فقط چند قدم و ضربت شمشیر تا خیمه معاویه مانده بود"، مردم نامردمش دست از جنگ کشیدند، جز سلاح "کلمه" سلاح دیگری بر این نافرمانان نکشید. حتی اختیار جنگش دست مردم بود. به جای مردم تصمیم نمی گرفت و نظر برحق خودش را به مردم تحمیل نمی کرد. وقتی قرار برمذاکره و حکمیت شد، او خواست که مالک اشتر یا ابن عباس را بفرستد، مردمش مخالفت کردند و ابوموسی اشعری را فرستادند، و او باز رای برحق خودش را به مردمش تحمیل نکرد و درعمل میزان را رای مردم قرارداد. و جز سلاح "کلمه" به کارنگرفت

خوارج مسلح، درکمال امنیت درمسجد خدا، وسط نماز جماعت، با صدای بلند برضد او شعار می دادند و او خطاب به خود این آیه را می خواند "فاصبر، ان وعدالله حق". همین! نه شکنجه، نه تجاوز، نه اعدام.   میگفت : نباید چیزی را از شما پنهان کنم جز در جنگ،   وقتی شنید در مرز کشور تحت حکومتش، مهاجمان خارجی به خانه مردم ریخته اند وغارتگری کرده اند، نگفت "سیاه نمایی نکنید". خودش اپوزیسیون خودش شد و خبر را به مردم گفت. و گفت : مرد مسلمان باید از غم این حادثه بمیرد

بارها خودش مردم را به نظارت بر خودش دعوت کرد و انتقاد از حاکم را تکلیف شرعی مردم دانست،        مردم که میگفت، فقط مسلمانها را نمی گفت. خودش به صراحت گفت : که " مردم یا با ما هم دین اند یا هم نوع "، یعنی حرمت و حقوق همه باید محفوظ باشد.      به منصوبانش میگفت : مبادا مانند گرگ درنده به جان مردم بیفتید و خوردنشان را غنیمت شمرید.    هیچگاه درخانه مردم را نشکست و حرمت حریم خصوصیشان را،
حتی آنجا که دانست بساط فحشا پهن است، نقض نکرد

به قاضی چنان امنیت و استقلالی داده بود که علیه خودش حکم کرد. به از کار افتاده ها مقرری میداد.    در سفری، وقتی که مردم دنبال مرکب اش دویدند، ذوق نکرد، برعکس برسرشان فریاد زد! مردم را خوار و بنده خود نمی خواست.     صورتش را نزدیک آتش می برد و می گفت : بچش علی، این سزای حاکمیست که مردمش را فراموش کند

خدمات دولتهای قبل را ستود، بویژه برای عمر سنگ تمام گذاشت، نگفت آنها دزد و فاسد و خائن بودند و حق مرا خوردند.    به معاویه نگفت : "خدا حق حکومت را به من داده". گفت : مردم مرا خواسته اند.     بر حاکمان واجب كرد که تا ریشه فقر را نکنده اند هم سطح فقیرترین مردم زنگی کنند.  
   در بستر مرگ گفت : مبادا در خون مردم بیفتید و بگویید وای علی کشته شد!!؟

Thursday, November 22, 2012

From Jafar Panahi




دنیا را بغل گرفتیم گفتند امن است هیچ کاری با ما ندارد
خوابمان برد بیدار شدیم دیدیم آبستن تمام دردها یش شده ایم
---------
*
اینجا در دنیای من، گرگ ها هم افسردگی مفرط گرفته اند*
*دیگر گوسفند نمی درند*
*به نی چوپان دل می سپارند و گریه می کنند..
.*
----------
**اجازه ... ! اشک سه حرف ندارد ... ، اشک خیلی حرف دارد!!!*
----------
می خواهم برگردم به روزهای کودکی آن زمان ها که :
 پدر تنها قهرمان بود
عشــق، تنـــها در آغوش مادر خلاصه میشد *
*بالاترین نــقطه ى زمین، شــانه های پـدر بــود ... *
*بدتـرین دشمنانم، خواهر و برادر های خودم بودند . *
*تنــها دردم،  زانو های زخمـی ام بودند. *
*تنـها چیزی که میشکست، اسباب بـازیهایم بـود *
*و معنای خداحافـظ، تا فردا بود...!*
--------------------
*این روزها به جای" شرافت" از انسان ها *
* فقط" شر" و" آفت" می بینی
راســــــتی،
دروغ گـــــفتن را نیــــــــز، خـــــــــوب یاد گـــرفتــه ام...!
"حــــال مـــن خـــــــوب اســت" ... خــــــوبِ خــــوب*
-----------
*می‌دونی"بهشت" کجاست ؟ *
*یه فضـای ِ چند وجب در چند وجب ! *
*بین ِ بازوهای ِ کسی که دوسـتش داری...
*
-----------
*وقتی کسی اندازت نیست
 * دست بـه اندازه ی خودت نزن...*
*این روزها "بــی" در دنیای من غوغا میکند!
بــی‌کس ، بــی‌مار ، بــی‌زار ، بــی‌چاره بــی‌تاب ، بــی‌دار ، بــی‌یار ،
بــی‌دل ، بـی‌ریخت،بــی‌صدا ، بــی‌جان ، بــی‌نوا
*بــی‌حس ، بــی‌عقل ، بــی‌خبر ، بـی‌نشان ، بــی‌بال ، بــی‌وفا ، بــی‌کلام
،بــی‌جواب ، بــی‌شمار ، بــی‌نفس ، بــی‌هوا ، بــی‌خود،بــی‌داد ، بــی‌روح
، بــی‌هدف ، بــی‌راه ، بــی‌همزبان *
*بــی‌تو بــی‌تو بــی‌تو......*
----------
*
ماندن به پای کسی که دوستش داری *
* قشنگ ترین اسارت زندگی است !*

------------------------
*می کوشم غــــم هایم را غـــرق کنم اما*
* بی شرف ها یاد گرفته اند شــنا کنند ...*
--------------
می دانی
یک وقت هایی باید
روی یک تکه کاغذ بنویسی
تـعطیــل است
و بچسبانی پشت شیشه ی افـکارت
باید به خودت استراحت بدهی
دراز بکشی
دست هایت را زیر سرت بگذاری
به آسمان خیره شوی
و بی خیال ســوت بزنی
در دلـت بخنــدی به تمام افـکاری که
پشت شیشه ی ذهنت صف کشیده اند
آن وقت با خودت بگویـی
بگذار منتـظـر بمانند *


*مگه اشك چقدر وزن داره...؟ *
*که با جاري شدنش ، اينقدر سبک مي شيم...
*
---------------
*من اگه خـــــــــــــــــــــدا بودم ...*
* یه بار دیگه تمـــــــــــــــوم بنده هام رو میشمردم *
* ببینم که یه وقت یکیشون تنــــــــــــــها نمونده باشه ...*
*و هوای دو نفره ها رو انقدر به رخ تک نفره ها نمی کشیدم
 

Sunday, June 10, 2012

It was a short message, خبر كوتاه بود


بررسـي تاريخ سـياسي و اجتمـاعي مردم ما نشان ميدهـد كه هميشه، مـعدودي خائن، و حسود و نوكر صفـت، در خدمت استبداد داخلي ويا استـعمار خارجي ، با اسـتفاده از جهـل توده مردم و اسـتحمار هر چه بيشتر آنها، بانواع حـيل ، بيشتراز همه آموزشهاي خرافي والقاي مذهب شرك، بنام دين،  مبتلايان بجـنون نـخـبه كشي، مردان و زنان وطن خواه وعاشـقان آزادي را، ازبين برده و ميبرند..
اين تجربه تكراري و تلخ ، در زمان ما ،به بدترين شكل خود، درلباس روحاني و بنام دين، در خيانت به جان و مال و ناموس مردم، در زماني كوتاه ، بيشترين آسيبها را باين ملت وارد كرده اند
امپراطوري ايران به شـيخ نشيين خليج فارس بدل شده، دولتش منفـور جهانيان و ملـتـّش را چنين خوار و ذليل و فقير كرده اند، بجاي امير كبير و مـصّـدق و مدرسّ، جمعي روضـه خوان بيسواد و معلول و عـقده دار، خود را ولي مردم و منتخبين خدا ميدانند.
و تا زماني كه, مـحيط كشت اين انگلها،  مردابها ي جهل ودكانهاي مذهب شرك برچيده نشود و مردم خودشان بيدار نشوند و مسئول رهائي و كسب و حقفظ آزادي خويش نباشند اميدي براي پيروزي حركات متفـرّق رهائي بخش وجود ندارد.   بامـيد آنروز   - بهزادنيا

خبر کوتاه بود :

       ” با کمال تاسف اطلاع یافتیم که "آقای دکتر محمد مصدق سحرگاه امروز پنج شنبه در ساعت 5/4 بامداد
 1345/12/14   در سن 87سالگی در اتاق شماره62 بیمارستان نجمیه تهران زندگی را بدرود گفت. خبری بسیار کوتاه برای مردی بزرگ!!!

سالنامه سازمان اطلاعات انگلیس در سال 1995 درباره اش منتشر کرد:  خسارتی که وی به انگلستان واردکرداز خسارتی که هیتلر در جنگ دوم جهانی به انگلستان وارد کرد بیش تر بود، معترف هستیم که انگلستان دربرابر مصدق شکستی بی سابقه را متحمل شد.

   -اولّین نفرکه بالایحه کاپیتولاسیون درایران مخالفت کرد.
-اولین ایرانی فارغ التحصیل در دکتری حقوق.
   -امتیاز حق شیلات وکشتیرانی در دریای خزررازشوروی باز پس گرفت.
   - شخصادردادگاه لاهه برای احیای حقوق ملت خویش فریاد کشید.
   - جمال عبدالناصر(رهبر بزرگ وفقیدناسیونالیست عربی-اسلامی مصر) بگفته خویش اوراالگوی خود قرار داد و کانال سوئز را برای مصر ملی کرد.
 - سفیر شوروی درایران رسمااعلام کردکه دولتش دربربروی به زانو افتاد.
 -اولین نفرکه بااستفاده ازعلوم روزدردانشگاه به بررسی علمی حقوق اسلامی شیعه پرداخت.
 -اولین نفر که حقوق شرعی زنان رابه طورعلمی دردانشگاه مطرح ساخت.
 -ابرمردتاریخ ایران، با جان برکف بودن خویش درراه وطن اجازه نداد که تا سال 1992 امتیاز نفت ایران در انحصار بیگانه باشد.
- مجاهدت های کسی که خودراوقف سرزمین ومردم ودین خویش کرد، یگانه طراح بزرگ ملی شدن صنعت نفت ایران، جاوید یاد دکتر محمد مصدق به همین جاختم نشد،وی خود را وقف ملّیت ایرانی و دیانت اسلامی ساخت و لحظه به لحظه افتخار آفرید.

- بخشی ازبیانات بزرگوار:
   ” من ایرانی و مسلمانم و بر علیه هرچه ایرانیت واسلامیت راتـهدیدكندتازنده هستم مبارزه می کنم“.
   تنها گناه من و گناه بسیار بزرگ من این است که صنعت نفت ایران رامّلی کردم وبساط استعمار و اعمال نفوذ سیاسی واقتصادی عظیم ترین امپراطوری جـهان راازاین مملـکـت برچیدم“.
 ” حیات من ومال وموجودیت من وامثال من دربرابرحیات و استقلال وعظمت وسرفرازی میلیونهاایرانی و نسل های متوالی این مّلت کوچکترین ارزشی نداردوازآنچه برایم پیش آمد هیچ تاسف ندارم ویقین دارم وظیفه تاریخی خودراتاسرحدامکان انجام داده ام .عمرمن وشماوهرکس چندصباحی دیرنخواهدپائید".
-       برای درمان سرطان بینی باوجوداصرارفرزندش که پزشک بود ودوستدارانش راضی به سفربه خارج برای درمان نشد. وگفت،   "پزشکان ما قادرندهمه کاری رابرای درمانم انجام دهند". - به اختیارخودملک خودش رابین کشاورزانش تقسیم کرد.
-       امّاهنوز هم برای رفتن برسرمزارش که نیمه ویرانست، مردم مشکل دارند!

Wednesday, May 16, 2012

The Story of “Agha Mehdi”

داستان آقا مهدي


چراغ‌های مسجد دسته دسته روشن می‌شوند. الحمدلله، ده شب مجلس با آبروداری برگزار شد,  آقا سّید مهدی، که از پله‌های منبر پایین می‌آید، حاج شمس‌الدین ـ بانی مجلس ـ هم کم کم از میان جمعیت راه باز می‌کند تا برسد بهش , جمعیت هم همینطور که سلام می‌کنند، راه باز می‌کنند تا دم در مسجد .....وقت خداحافظی، حاجی دست می کند جیب کتش ,  آقا سـید، ناقابل، اجرتون با صاحب اصلی محفل , دست شما درد نکند، بزرگوار 
سـّید، پاکت را بدون اینکه حساب کتاب کند، می‌گذار پر قبایش. مدت‌ها بود که دخل را سپرده بود دست دیگری 
  آقا سید، حاج مرشد شما رو تا دم در منزل همراهی می‌کنن...
حاج مرشد، پیرمرد 50 ، 60 ساله، لبخندزنان نزدیک می‌شود. التماس دعای حاج شمس و راهی راه شدند

زن، خیلی جوان نبود. اما هنوز سن میانسالی‌اش هم نرسیده بود. مضطرب، این طرف آن طرف را نگاه می‌کرد، زیر تیر چراغ برق خیابان لاله زار، جوراب شلواری توری، رنگ تند لب‌ها، گیس‌های پریشان... رنگ دیگری به خود گرفته بود.
دوره و زمونه‌ای نبود که معترضش بشوند...
حاج مرشد ؟جانم آقا سید؟ آنجا را می‌بینی؟ آن خانم ....حاجی که انگار تازه حواسش جمع آن طرف خیابان شده بود، زود سرش را انداخت پایین ، "استغفرالله ربی و اتوب‌الیه" سّید، انگار فکرش جای دیگری است؟...
حاجی، برو صدایش کن بیاید اینجا : حاج مرشد انگار که درست نشـنیده باشد، تند به سیدمـهدی نگاه می‌کند حاج آقا، یعـنی قباحت نداره؟! من پیرمرد و شمای سید اولاد پیغمبر!  این وقت شب... یکی ببیند نمی‌گوید اینها با این فاحشه چه کار دارند؟
سبحان الله! ، سید مکثی می‌کند!  بزرگواری کنید و ایشون رو صدا کنید. به ما نمی‌خورد مشتری باشیم؟
حاج مرشد، بالاخره با اکراه راضی می‌شود. اینبار، او مضطرب این طرف و آن طرف را نگاه می‌کند و سمت زن می‌رود.
زن که انگار تازه حواسش جمع آنها شده، کمی خودش راجمع و جورمی‌کند،به قیافه‌شان که نمی‌خورد مشتری باشند
حاج مرشد، کماکان زیرلب استفرالله  ،می‌گوید ،   خانم! بروید آنجا! پیش آن آقاسید. باهاتان کاری دارند.

زن، با تردید، راه می‌افتد، حاج مرشد، همانجا می‌ایستد. می‌ترسد از مشایعت آن زن  وزن چیزی نمی‌گوید. سکوت کرده. مشتری اگر مشتری باشد، خودش....و
سـيدّ ، مـيگويد، دخترم! این وقت شب، ایستاده‌اید کنار خیابان که چه بشود؟   شاید زن، کمی فهمیده باشد! کلماتـش قدری هــوای درد دل دارد، همچون چشم‌هایش که قـدری هوای باران،     حاج آقا! به خدا مجبورم! احتیاج دارم...
سّـید ولی مشتری بود،  پاکت را بیرون می‌آورد و سمت زن می‌گیرد این، مال صاحب اصلی محفل است! من هم نشمرده‌ام.
مال امام حسین(ع) است  وتا وقتی که تمام نشده، کنار خیابان نه ایست!...
سّـید به حاجی ملحق می‌شود و دور ميشوند!  انگار باران چشم‌های زن، تمامی ندارد؟

چندسال بعد...نمی‌دانم چندسال... حرم صاحب اصلی محفل، سـید، دست به سینه از رواق خارج می‌شود. زیر لب همینجور سلام می‌دهد و دورمی‌شود. به در صحن که می‌رسد ،نگاهش به نگاه مردي گره می‌خورد و زنی به شدت محجوب که کنارش ایستاده. مرد که انگار مدت مدیدی است سـّید را می‌پاییده، نزدیک می‌آید و عرض ادبی، ميگويد، زن بنده می‌خواهد سلامی عرض کند،
مرد که دورتر می‌ایستد، زن نزدیک می‌آید و کمی نقاب از صورتش بر می‌گیرد، که سید صدایش را بهتر بشنود. صدا همان صدای خیابان لاله زار است و همان بغض..!   آقا سـّید! من را نشناختید؟    یادتان می‌آید که یکبار، برای همیشه دکان مرا
تعطیل كردید؟ همان "پاکت "   آقا سـّید! من دیگرخوب شده‌ام ...این بار، نوبت باران چشمان سّید است...

سید مهدی قوام ـ از روحانی های اخلاقی دهه 40 تهران بود ـ یکی تعریف می‌کرد: روزیکه پیکر سید مهدی قوام را آوردند قم که دفن کنند به اندازه‌ی دو تا صحن بزرگ حرم حضرت معصومه، کلاه شاپویی و لنگ به دست آمده بودند و صحن را پر کرده بودند
زار زار گریه می‌کردند و سرشان را به تابوت می‌کوبیدند

Wednesday, May 2, 2012

The Quran, to read, writes Dr. Shariati

((قرآن (خواندنی) از دکتر شریعتی))

قرآن کتابی است که نام بیش ازهـفـتاد سوره اش از مسائل انسانی گرفته شده است ! و بیش از سي سوره اش از پدیده های مادی و تنها دو سوره اش از عبادات! آن هم  حّج و نماز
کتابی است که شماره آیات جهادش با آیات عبادتش قابل قـیاس نیست...
این کتاب از آن روزی که به حیله دشمن و به جهل دوست لایش را بستند، لایه اش مصرف پیدا کرد و وقتی متنش متروک شد، جلدش رواج یافت و از آن هنگام که این کتاب را ــ که خواندنی نام دارد ــ دیگر نخواندند و برای تقدیس وتبّرک و اسباب کشی بکار رفـت، از وقتی که دیگر درمان دردهای فکری و روحی و اجتماعی را از او نخواستند، وسیله شفای امراض جسمی چون درد کمر و باد شانه و ... شد و چون در بیداری رهایش کردند، بالای سر در خواب گذاشتند،
وبالاخره، اینکه می بینی؛ اکنون در خدمت اموات قرارش داده اند و نثار روح ارواح گذشتگانش و ندایش از قبرستان های ما به گوش می رسد
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
قرآن ! من شرمنده توام اگر از تو آواز مرگی ساخته ام که هر وقت در کوچه مان آوازت بلند می شود همه از هم می پرسند
"چه کسي مرده است" ؟   چه غفـلت بزرگی که می پنداریم،  خدا ترا برای مردگان ما نازل کرده است
قرآن ! من شرمنده توام اگر ترا از یک نسخه عملی به یک افسانه موزه نشین مبدل کرده ام. یکی ذوق می کند که ترا بر روی برنج نوشته،‌ یکی ذوق میکند که ترا فـرش کرده ،‌یکی ذوق می کند که ترابا طلا نوشته ، ‌یکی به خود می بالد که ترادر کوچک ترین قطع ممکن منتشر کرده وآیا واقعا خدا ترا فرستاده تاموزه سازی کنیم ؟
قرآن! من شرمنده توام اگر حتی آنان که تو را می خوانند و ترا می شنوند ، آن چنان به پایت می نشینند که خلایق به پای موسیقی های روزمره می نشینند،  اگر چند آیه از تو را به یک نفس بخوانند مستمعین فریاد می زنند " احسنت ! ” گویی مسابقه نفـس است
قرآن !‌ من شرمنده توام اگر به یک فستیوال مبدل شده ای حفظ کردن تو با شماره صفحه ، ‌خواندن تو آز آخر به اول ، ‌یک معرفت است یا یک رکورد گیری؟ ای کاش آنان که ترا حفظ کرده اند ، ‌حفظ کنی ، تا این چنین ترا اسباب مسابقات هوش نکنند
خوشا به حال هر کسی که دلش رحلی است برای تو
آنان که وقـتی ترا می خوانند چنان حـّظ می کنند ،‌ گویی که قرآن همین الان به ایشان نازل شده است.
آنچه ما با قرآن کرده ایم تنها بخشی از اسلام است، که به صلیب جهالت کشیدیم

Wednesday, April 25, 2012

مـنم زيبا


منم زيبا

تو بگشا گوش دل پروردگارت با تو میگوید
ترا در بیکران دنیای تنهایان
رهایت من نخواهم کرد
رها کن غیر من را آشتی کن با خدای خود
تو غیر از من چه میجویی؟
تو با هر کس به غیر از من چه میگویی؟
تو راه بندگی طی کن عزیز من، خدایی خوب میدانم
تو دعوت کن مرا با خود به اشکی، یا خدایی میهمانم کن
که من چشمان اشک آلوده ات را دوست میدارم

طلب کن خالق خود را، بجو ما را تو خواهی یافت
که عاشق میشوی بر ما و عاشق میشوم بر تو که
وصل عاشق و معشوق هم، آهسته میگویم، خدایی عالمی دارد
تویی زیباتر از خورشید زیبایم، تویی والاترین مهمان دنیایم
که دنیا بی تو ,چیزی چون تورا کم داشت

وقتی تو را من آفریدم،  بر خودم احسنت میگفتم
مگر آیا کسی هم با خدایش قهر میگردد؟
هزاران توبه ات را گرچه بشکستی؛ ببینم من تورا از درگهم راندم؟
که میترساندت از من؟ رها کن آن خدای دور؟!
آن نامهربان معبود. آن مخلوق خود را

این منم پروردگار مهربانت.خالقت. اینک صدایم کن مرا. با قطره ی اشکی
به پیش آور دو دست خالی خود را. با زبان بسته ات کاری ندارم
لیک غوغای دل بشکسته ات را من شنیدم
غریب این زمین خاکی ام. آیا عزیزم حاجتی داری؟
بگو جز من کس دیگر نمیفهمد. به نجوایی صدایم کن. بدان آغوش من باز است

قسم بر عاشقان پاک با ایمان
قسم بر اسبهای خسته در میدان
تو را در بهترین اوقات آوردم
قسم بر عصر روشن، تکیه کن بر من
قسم بر روز، هنگامی که عالم را بگیرد نور
قسم بر اختران روشن اما دور، رهایت من نخواهم کرد
برای درک آغوشم، شروع کن، یک قدم با تو
تمام گامهای مانده اش با من

تو بگشا گوش دل پروردگارت با تو میگوید
ترا در بیکران دنیای تنهایان. رهایت من نخواهم کرد

شعر از زنده یاد سهراب سپهری