Sunday, August 30, 2009

Letter-3 to Hashemi Rafsanjani(Farsi)

بسم الله الـرّحمن الـرّحـيم
" فذ كـّـر ان نفـعت الــّذ كـري " (سوره اعـلـي، آيه ۹ ) پس بگـو، شايد در گفتن تو سودي باشد.
جناب آقاي هاشـمي، با عـرض سلا م بشما ودرود وسلا م به هـمه انبـياء الـهي، خاصـهّ رسول گرامي مـحـمدّ (ص) و خاندان و پيروان وفادارش، و عـرض تبريك بخاطر حلـول ماه مبارك رمضان، ماه تو ّلد قرآن كـريم، از درگاه صاحب قرآن ميخواهم كه جوامـع اسلامي با بازگشـت بقرآن، شـخـصـّيت و عـزت از دست رفـته خود را باز يابند.
" ما لـَـكم لا ترَجـوْن للِلّه و قـارا" (سوره نوح آ يه ۱۳) چرا با بازگشت بخداوند، وقا ر و شـخصـيّت انساني خود را باز نميا بيد؟
وبازهم آرزوميكــنم كه مردم ايران، در اين خيـزش عمـومي، در سايه وحدت واتــّكاي بياري خداوند بزرگ، ريشه هاي شرك و بت پرسـتي را ، براي هميشه در ايران زمين بخشـكا نند و از مـسـير بندگي خداي رحمان ورحــيم، از خواري و برد گي نجات يابند، تا فرعـونيان زمان را، كه ببها نه حـفـظ دين وايمان مردم، با سوء اسـتفاده از باور مذهـبي آنها، خود را جانشـين خدا و پيا مـبر وامام جازده و اينچنين به جان ومال و ناموس مردم خيانت ميكــنـند، رسوا كرده و در گورستان تاريـخ بخاك بسـپارند.
جناب هاشــمي، قرآن در شرح داسـتان خلقت آدم ، كه در فضاي شكّ وترديد فرشـتگان صورت گرفـته، نخسـتين واكنش مرد وزن (آدم و حّوا) را ، "عـصـيان در مقابل امر خـدا " بيان ميـكند. ولـي خداي مهربان، بجاي تـحـقيـر و زندان و شـكـنـجه و نابودي، عـلم را بآنها هديه ميكند. همان ابزاري كه وســيله شـناخت و توبه آنها شد و همين زوج خطا كار، در سايه فراگيري علم، امانتـدار هــستي شد و كرامت آفريدگارش را نـصـيب خود كرد. " لـقد كــرّمنا بنــي آدم " (سوره الاسـراء، آيه ۷۰)
باز در جاي ديگر قرآن گـفت، كه اگر خون يكـنفر بنا حـقّ ريـخـته شود، مثل اينست كه همه مردم را كـشـته باشـند و احـياي يك تن را معادل احـياي بشرّيت ميشـناسد.
در طول تاريخ افــراد ويا جوامـعي بودند كه گرفـــتار طـغـــــيانــهاي فــردي ويا اجـتـماعي شدند. پيامــبران الــهي خود را در مقـا بل كـفـرورزي و انحراف مردم عاجز ميديدند و بخدا شكايت ميبردند. اكـثراّ بيشـترين شكنجه وآزار را از مردم مـــيد يد ند امـّا كســي را شـكنجـه و آزار نميكردند. نوح (ع) بعد از قريب هزارسال رسالت، حتـّي قادربارشادو هدايت فرزند خود نميـشود، پسران يعـقوب (ع) دريك جنايت گروهي، براي قـتل برادر خودشان مـتـحدّ ميشوند،لوط و نوح (ع) باهمـسران منحرف خود زند گي ميكنـند، مـحّمد (ص) بيشـترين آزار و اذيـّت را از فاميل خود ميبيند، ابراهــيم(ع) مورد خــشــم و تهديد پدر و بامـر نمرود تســليم آتش ميشود، موسـي (ع) را، پيروان از بند فرعـون آزاد شده، در بيابان رها ميكـنـندو بگوساله پرسـتي بر ميگردند وهـكـذا .
بدون فرضــيه پردازي در بيان چرائـي و فلســفه وجــودي خـير و شرّ ويا اسا سا ّ خلقــت خود بـشر، اين جنگ ميان حـقّ وباطل ، با خلقت آدم آغاز شـده و تا قيـا مت نيز ادامه دارد. آفريدگار هــسـتي، آدميان رادرانتخاب كــفروايمان و هدايت يا ضلالت آزاد گذاشــته،
"انا ّ هـدينا السّــبيل امـّاشــاكـراّ و امــّا كــفـورا" (سوره انسان، آيه ۳) ما راه را نشان ميدهيم، شما درپذيرش و يا ردّ آن مختاريد.
وظـيفه رسولان را صرفا" به بشارت و انذار و ابلاغ مـحدود ميكند تا دعوي وكا لت و حـفاظت و صاحب اختيا ري، حتــّي دعــوي هدايت آنها را نداشــته و منــتـّي بر مردم نداشـته با شند. خداوند به نوح (ع) از نخـستين پيامبران، كه از گمراهي مردم باو شكايت ميبرد، ميگويد " تو بفكر و مشـغول كار خودت باش. ما مراقب توايم" وبه آخرين آنها مـحـمــّد (ص) ميگويد: "ازاينكه مردم بسوي كـفر ميشتابند غمـگين مباش" " لا يـحزنك الــّـذين يـسـارعـون بالـكفر " ، ما اگر ميخواسـتيم همه را هدايت ميكرديم، يكجور خلـق ميكرديم ، آيه اي ازآسـمان نازل ميكرديم تا هـمگي در مقابل امر خدا گردنهايشان خم ميشد.
"ان نشاء ننـّزل عَـلـَيهـم مِن ّالســّماء اية فـظَـلـّت اَعـناقـِهـم لـَها خاضِـعـين " (سوره شعرا، آيه ۲ )
امـاّ خدا چنين نكرد، بلـكه تـنـوّ ع را ترجـيح داد و گفت، شما را از مرد وزن، برنگها و زبانها و طايفه ها و نژادهاي مـختلف آفريدم واين اختلاف وسيله معرفت شما ست.
خداوند مهربان كار دنيائـي مردم را بخودشان واگذار كرده تا هر كـسي در حّد ظرفـّيت و مســئوليـّت پذيري در اداره امور جامـعه موّثر باشد و قضاوت نهــائي براي پاداش ويا عـقـوبت خير و شـرّ را بخودش و بقـيامت موكول كرده، بعلاوه شانس تو به را نيز ، براي جـبران خطا، تا پايان عمر بهر كـسي عطا فرموده. خداوند بصراحت، مـحـمدّ (ص) را در قرآن خاتم الـنبـّيين معرّفي كرده، و با نزول و تكمـيل قرآن ، دين خود را نيز كا مل نموده. (قرآن، مائده آيه ۳)
لذا فرضـّـيه ظـهور ويا بازگشـت انســاني، كه روزي در ايــنجا حضور فيــزيكي داشته و عـــمري را بـپايان برده، در آخـر زمـان ( لابد قبل از اينكه آسمانها و زمين از هم پاشيده شوند) ، براي تشــكيل حــكومت جــهاني واحــد و برقراري دنيائي سـراسـر صلـح و آشــتي و عدل،( كه معلوم نيست چرا اين دنياي پر عدل و داد بايــستي با ظهور قيامت ويران شود ولابد مردم چنان دنيائي هم، د يگر نيازي بحساب و كتاب ندارند !) آنهم از كوير قـم و ته چاه جمـكـران، دروغ بزرگي است، كه صرفا" ساخته مبـلـّغين فرقـه اي از مسلمانها (نه اسلام)، براي بر قراري كرسي ولايت و اتـصـّال رسالت و امامت، براي حضراتي است كه داعـيّه نيابت امام غايب را داشــته و قبول اطاعت محض از خود را، وتن دادن بهر خـفـّت و ذلــّتي را، تا ظـهورش ، بمردم باورانده و القابي چون شــيخ و مـلا ّ و حـجـة و ثـقــّة و آيت و نـظائر آنچه در روحانـيّت مشابه مـسـيحي، مانند كـشـيش و اسـقـف و بيـشاپ و كاردينال، براي درجه بــندي مراتب خود ، انتخاب كرده ا ند، تا از موضع كبر و نخوت ( كه مايه رجم شيطان از درگاه خداوند بود)، توده مردم را خس و خاشاك ويا ســفـيه و صـغـير بدانند و بر آنها ولايت مــطلـقـه داشــته باشند !!
معلوم نيست اين نهادي كـه اصولا" ميبايستي مـحـقـقّ در امور د يني و مبـلـّغ و مـرّوج اخلاق و دعوت مردم بآخرت باشند، چرا چنين ادعـّاي مالـكـيــّت جان و مال و ناموس مردم را دارند ( ببيان قرآن داعــيه اصلاح دارند در حاليكه خود بدترين مفسدين اند) و حالا نه تنها اطاعت مطلـق از ولـيّ فـقـــيه را از مردم انتظار دارند، بلكــه اطاعت از گــــماشــته او را اطا عـت از خدا مـيدانند. (آقاي مـصـباح يزدي ميگويد، وقتي رئيس جمهور از طرف ولـي فقـيه تنـفيـذ شد، اطاعت ايشان اطاعت از خدا است!!)
سـبحان الله، بارخدايا ، من مشرك و مرتـّدم كه ولايت قــّلابي اينها را نميپذيرم يا اينها كه اينها چـنين واضـح به تو افتري ميبند ند؟
آقاي هاشمي، باور كنـيد كه مردم ايران خس و خاشاك نيستند، ســفيه و صـغير نيستند، اگر نگو ئيم بالـذّاته، بلكه بتجربه، مردم ما از با هوش ترين مردما نند، در هـمين امريكائي كه من، مثل هزاران طـبيـب ديگر، چهـل سال است به تحـقـيق وتدريـس مشـغولم ، هزاران ايراني ديگر در بالاترين سـطوح علمي، فلسفي، صـنعت و مديـريت و حـتي تجارت مشـغول و مســئول كارند و يقين دارم كه شمار بيشـتري در ديگر نقاط دنيا افتخار آفرينند. جاي بسي تا سّف است كه اكثريـّت اينها يا دانشـجويان مهاجر و يا فارغ التـحـصـيلان دانشگاهـاي قبل از انـقلاب ايرانند، كه ببركت دافـعه مديرّيت بعد از انقلاب، آشيان خود را ترك كرده اند. آيا نميبينيد كه حـتي بسياري از دانشجويان فعلـي ايران ، قبل از پايان تـحصـيل، از سوي بـهترين دانشگاهـهاي امـريكا واروپا، ارزيابي و دعــوت ميشوند و يقــين بدانيد كه اينها در شرايط موجود بوطن باز نميگردند.
آقاي هاشمي، شما درخطــبه نماز جمـعه گقـتـيد كه پيامبر بامام علي(ع) فرمود اگر اين مردم تو را نخواسـتند و دنبالت نيامدند، رهايشان كن، بحال خودشان بگذار. باور كنيد اين مردم بپا خاســته و كارد باسـتخوان رسيده، هميـن را ميخواهند و ميگويند ما خس و خاشاك را بحال خودمان بگذاريد. ما بولايـت شما نيازي نداريم، دايه دلسوزتر از ما در نميخواهيم. ما ميخواهــيم خود مان باشيم . آخرانسـاني را كه خدايش آزاد آفريده، ميتواند علــيه خد ا عـصيان كند، مومن يا كافـر باشد .حـتيّ پيا مبران بحـقّ خدا را بقـتل برساند، چـگونه ميخواهـيد مـطـيـع مـحض ديكتاتور ِ دزد، دروغـگو، معــتاد و بيــمار بوده باشـد؟ كساني كه الـقـاب مائوئي و اســتاليني، چون "پيشوا" و "رهـبر" و " وليّ فـقـيه" را بخود اختـصاص داده اند، تا هركـس را كه با اوامـر فرعـوني آنها مـخالـفت كرد، حتـّي اگـر از نزديكـتـرين دوسـتان، ياران زندان و آنها كه نرده بان صـعودشـان را، از " روضـه خواني بولايت " مـهــّيا كردند، باشـــند،هـــمه را منحرف، گول خورده ويا مردود شده بخوانند و بخواهند تا هركدام را بشـكلي از صـحنه خارج كـنـند و لابد من هم كه چـنين آشـــكارا مخالفتهايم را اظـهار كرده ام، مرتـدّ و ملـحد و مـفسـد في الارض ميشناسند! آقاي خميني تا وقتي ميگفت "ميزان راي مردم است" خطاب بمردم ميگفت "مرا رهبـرِنخوانيد، خدمتگزاربخوانيد". اما سالي نگذ شت و در خرداد ۶۰ گفت " اگر۳۵ميلييون بگويند آري، من ميگويم نه" و حكم اعدام سريع هزاران نفر را صادر كرد تا جائي كه فرياد برادرش، آيت الله پسنديده و منتظـري بلند شد!
جناب هاشــمي، آخر اين همه دروغ وخدعــه و خيانت و جنايت، بـنام اســلام ويا امامت شــيعـه، تاكـــي و براي چــه ؟ اين مردم ماانقلاب نكـردند كـه تاج را با عـمامه عـوض كـنند. اينها از ديكتاتوري شاه و فساد اخلا قي و اجـتماعي به تنگ آمده بودند و با شعـار "آلله اكـبر" ( كه امروزهم در فضاي ايران پيچيده ) بساط او را بر چـيدند.
اين مردم سي سال است كه با پوست وگوشت تنشان، اينهـمه ظـلم و فقرو فلاكت را تحـّمـل كرده اند، آنهــم بنام دين، باورهايشان را ببازي گرفـته اند، درحـدّ خـس وخاشاك تـحــقـير ميشوند و جواناني را كه اكثرا" نسل اين انقلا بند، چنيـن در خيابانها مـضروب و مـحبوس در زير شكنـجه و تجاوز بناموس آنهابقـتل ميرسانند.
آقاي هاشــمي، زماني كه من دراولـّــين كابــينه انـقـلاب ، مســئول مـعاونت وزارت ارشاد بودم، خواســتم تا مـجـمـوعه مـصـّوري، از كساني كه زير شـكنجه هاي ساواك ، در رژيم شاه كـشـته شده بودند، جمع آوري و زير عـنوان "جنايات آخرين شاهان" منـتـشر كنم. براي اين كار از مرحوم شــهيد چمـران و مسئولين اسـناد مربوطه كمك خواسـتم. فـققط نود و نه مورد، كساني كه عكس و مشـخـصّات و شـيوه هاي شكنجه و مرگــشان ثبت شـده بود، جمع آوري شد. هـفـته ها اين پروژه را بتا خـير انداخـــتم تا شايد مورد ديگري پيدا شود، تا اگر گفته شود، صدها نفر زير شكنجه ساواك كشـته شدند، بحقيقت نزديك باشد. اما خوشـبختانه مورد ديگري پيدا نشد.
جناب رفـسنجاني، شما را بوجدان آدمــي سـوگـند، اين هـمه كشــتا رو زندان و شكـنجه، كه فقط ظرف چند روز پس از اين انتخابات ِمايه ننگ، كه هــنوز هم بامر "ولــي فــقــيه" ادامه دارد، را دركـجاي تاريخ ايران قبل از انقـلاب سراغ داريد؟ آيا اينهمه جنايت و آدمكــشي، پاسـخ بـحـقّ سـئوال اين مردم سـتمديده است، كه ميخواهند بدانند چه بر سر رْاي هايشان آمده ؟ و حالا كه معلوم شده كه اين "ولــي فـقـيه" ، بهردلـيلي كه فقـط خودش مـيداند، يكي را از قبل تـعـين و تقـويم كرده !!! پس اينهمه شور و هـيجان ملـّت و اينهمه نمايش و مخارج راي گيري براي چه بود؟ و حالا اينهمه لشگركشــي و آدم كشــي، براي ادامه اين خيا نت ودروغ و دزدي براي چيست؟ جـز براي اينست كه ذهن مردم را از توجه به عا ملين اصـلي اين كودتا منحرف كنند؟ سـبحان الله، كه قا تل طلبكار نيز شده !!
اين سئوال اصـلي ملـتّ است كه درسايه هوش ودرايت جمعي اش، بخلاف آنچه قاتل سـفـيه شان ميپندارد، شعار"راي مارا پس بدين" به شعار" مرگ بر ديكتاتور" تبديل شده، كه البتــهّ صــحــيح آن " مرگ بر ديكتاتوري" است. چرا كه هدف جنبش ،تعويض ديكتاتور نيست، مـحو ديكتاتوري است. اين ملت بيشـعور نيست. شايد اين مـتولــّيان توانسته باشند باسوء اسـتفاده از احساسات مذهــبي مردم و يادادن اعانات وكمكهـاي بي قـــيد وشـرط، جــمعي از مردم ساده انديش ويا فرصت طــلباني را بحمايت از خود بخوانند، امــّا جمعـيّت هاي ميلـــيوني كه در شرايط پليســي و زير ضرب و شــتم و زندان و امكان مرگ، بخيابانها ميريزند، نه تحريك شده خارجي اند و نه حتيّ ضد انقلاب ودين و اسلا مند. اين مردم خوب ميدانند كه يك دولت گماشــته و ضـعيــف و نامـشروع، كه با دروغ وتقــلــّب روي كار آمده و گوش بفرمان يك روحاني نماي، معـلول و دزد و دروغـگو وقا تل است، نميتواند جاذب مديران قابل براي اداره مملكت و مقابله با حملات قدرتهاي خارجي، كه شب و روز براي اسـتعمارايران در تلا شند، پايداري كــند. لذا بيم آن دارند كه ايران يا تجزيه ويا بسرنوشت عراق و افغانستان دچار شود.
آقاي هاشمي ، ديكتاتوري پرولاتاريا كه صدها هزار نفر را، دريـخهاي ســيبري و آبهاي خـزر نابود كرد، بيش از ۷۰ سال دوام نياورد و امپراطوري روســيّه (مبلــّغ ايده جهانشمول و حكومت واحد) در نسل ما نا بود شد. لـذا كاربرد شــيوه هاي استـــاليـــني وياري جستن از مشاوران روســي، براي سركوب ملـتّ مسلمان ايران كارائي ندارد. امروزخبروتصويرهركشـته وزخـمي اين جنبش، بمدد هوش و پشـتكار جوانان اين جنبش و پيشرفت تكنولوژي، ظرف چند دقيقه بر صـفحات تلويزيون ويا سايتهاي كامـــپيـوتـري دنيــا منعكس ميشود. بفـرض اينكه همه رسانه هارا تعـطيل كنند، فعالين راببند بكشند، دانشگاه راتعـطيل كـنند، مخابرات رافلـج كـنند، وسائل ارتباط جمعي راكنترل كنند، شب و روزازبلندگوهاي دولتي دروغ بگويند، درزندانها شكنجه وتجاوزجنـسي كنند ! آخر تا كي؟
جناب ها شــمي ، كـمترخانواده ايست، در ايران، كه قـبل ويا بعـد ازاين انقلاب، شــهــيد ويا كشــته و معــلولي نداشــته باشــد. (مـتا ســّفانه بيشتر بعد از انقلاب)، تا جائي كه شما اين مردم را"شــهـيد پرور" لقب داده ايد. البــته شهـــداي ظــلم و جــهل خودتان. ديگر خيابان و كوچه،مدرسه و ميد ان، دانشگاه و مـو سـّسات ، براي نامگذاري شـهدا كافي نيست. اقاي خمــيني ميـگفت : " شاه گورستانهاي ما را آباد كرد" . ايكاش آمارگراني بودند تا ســند جنايات بعد از انقلاب را رقم ميزدند تا كارنامه قتلهاي سياسي، قبل و بعد از انقلاب را پيش چشم اين بي آبرويان ميگذاشت! مگر ميتوانيد ۷۰ ميليون ايراني را بكشيد ويا زنداني كـنيد، مبينيد كه دير يا زود بر ميخيزند. قريب چهل در صد اين مردم زير سي سال اند. اگر صدها نفر را در خيابانها گلوله باران كنـيد، اگر جـــمعي را چـشم و دست بسـته از بامها بـزير افكنـــــيد، اگر شـكـــنجه گران پست تر از حيوان شما، به نا موس تنــي چـــند از زنان و مردان نستــوه ما تجاوز كـنـند، فـكر ميكنــيد اين ملت ّ آرام ميگيرد؟
آقاي هاشــمي، شما از بيم احتمال در گيري و كشتارمردم، در نماز جمـعه شركت نميكنيد. آيا شما فـقط نيازمند تريبون نماز جمعه اي هــستيد كه نمازگزارانش، بجاي خـضوع و خـشوع، تسـبيح و اســتغفـار، بدرگــاه خداوند، بدادن شعارهاي مرگ و نفــرت و حتيّ فـّحا شـي و اهانت، بهركس و هر جا، مــقـّدمات و مقارنات و موخـّرات نماز "وحدت آفرين " جمعه را بجاي ميآورند ؟ اگرچه بازتاب سـخن شما ، از موضع امام جماعت و صـحن دانشگاه اثر خاصّ خودرا دارد، ولي شما در هر جا كه هسستيد، حـتيّ در زندان منزلتان، اگر سـخن حـقّ را بگوئيد ، دنـيا خواهد شنيد. شما كه فـعلا" در راس دو شوراي تشخيص مصـلحت و خبرگان قرار داريد. با علم باينكه فلسفه وجودي چنين تشكيلاتي، بامر "رهبرهمايوني" ، و براي "حـفـظ حاكمّيت" است تا براي حــفــظ "حقـوق مردم" ، ولي در همان حـّـد قانون، ميـتوانيد پيـشنهاد عـزل رهـبـري را مـطرح كنيد، فكر ميكنيد ســند كافي براي آدمكشي، دزدي، اعـتياد ،بيماري ودروغگوئي ايشان نداريد؟ آيا متن خطبه تاريخي ايشان در نماز جمعه، بعد از اعلام انتخابات، براي اثبات اولــيـنّ مورد اتهام ايشان، يعــني "فرمان آدمكشي"، كافي نيست؟ سـند اعــتياد ايشان بمواد مـخدّ ر ضـدّ درد وداروهاي عــصـبي ديگر را ميتوانيد ازآقايان دكتر منافي و دكتر فاضل كه خوشبختانه مورد وثوق و هردو در سمت وزارت بهداري بوده اند ، بخواهـيد، من هم تايــيد ميكــنم. اسناد مربوط بدروغگوئي و دزدي ايشان را هم شهداي اخير، باخونشان بر صـحن خيابانها، و مادران داغد يده آنها، با اشكهايشان، بر گورهاي گمنام بهشت زهـرا، سردخانه هاي كهريزك و در ورودي زندان اوين ، امــضاء كرده ا ند!
جناب هاشــمي ، آيا بعواقب سـكوت در مقابل جنايات و خشـونتهاي اين دزدان دروغگو، فـكر ميكنيد؟ امروز در اخبار شنيـدم كه مسئول كميته امنيـّت مــّلي " رئيس جمهور قـّلا بي" ليستي را عرضه كرده و گفته است، كه اگر اين يازده نفر را از ميان برداريم ، اوضاع آرام خواهد شد. آيا فكـر نميكنـيد يكي از آنها خود شمائيد؟ آيا خـــّفه كردن كــرّوبي و موسوي و خا تمي وحتـي رضائي، سردارســپاه، اگر دست از مخالفتهايشان برندارند، براي اينها كار مشكلي است؟ آيا شاهد نبوديد كه در حيات خميني، در همان آغاز انقـلاب ، مرحوم آيت الله لاهــوتي را زير شكنجه كشـتند، فرزند ايشان، وحيد را كه داماد خود شما بود چطور از ميان بردند؟ مرحوم آيت الله شريعتمداري دق كرد، آقاي منتــظري منفور و خانه نشـين شده و آقاي مهند س بازرگان، كه پس از چهل سال مبارزه با رژيم شاه، زندان و تبعـيـد و تدريس در دانشگاه و تـحـقـيـق در اسلام و قرآن، بفـرمان خميني، واز دست شما، مامور تشكيل اولـيّن دولت بعد از انقلاب شد، و آقاي خميني دولت اورا " دولت امام زمان " ناميد، بعد از چند ماه مغضوب و خانه نشين شد و آيت الله دكتر گلزاده غفوري، در مخالفت با ولايت فـقـيه، در نخستين روزهاي مجلس اول، گفت " اينجا مجلس يزيد است" و از آنروز تا بحال در خانه اش تحت نظر بوده، بچه هايش را كشــتند و ديديد كهبا مرحوم طالقاني و ســحابي چه كردند؟
آقاي هاشــمي، اين ملتّ درد زخمهاي خمپاره، ويراني موشك و مرگ و معلولــّيت، ناشــي از جنگ بيحاصل هشت ساله و ســختي معيشت و فقـر وبيچارگي حاصل ازاين همه سوء مديريت ها را ، تـحـمـّل كرده، ولي زخـم اينهمه توهـين و تـحـــقـير و تخفـيف و كشــتار و شـكنجه را، در قبال اعـتراض آرام خود، بخاطر دزدي راي و دروغگوئي، آقاي خامنه اي و گمــاشـته اش احمدي نژاد را تـحـمــّل نميكـند. بهمين دليل زندان و شــكنـجه و مرگ را، بر اين زندگي ذلــّت بار ترجــيح ميدهد. باور كنيد اين حركت مردمي "كاريكاتور حركتهاي قبل از انقلاب" كه ارزيابي و نظر آقاي خامنه اي است، نميباشد.
جناب هاشمي ، بيائيد در اين ماه مبارك رمضان و ماه قـرآن، در اين آيه شريفه و تكراري كه در كتاب هدايت آمده، توجــهّ و تدبّر كــنيد،
" فـَمَن ا َظــلمَ مِـمّـن ِافـترَي عَـليَ الله كـَـِذبا " (سوره انعام- آيه ۲۱) چه كسي ظالم تراز آن است كه بخدا دروغي نسبت دهد.
قبل از اينكــه شما را هم خانه نـشين كرده ويا بشــيوه هاي خودشان از ميان بردارند، براي رضاي خدا، و جلوگــــيري از جنا يت وخونريزي بيشتر و حفظ ايران زمين، تكليف اين ظالماني را، كه نه تنها بخـدا و مردم بلكــه بخودشان نيز دروغ ميگويند و رحم نميـكــنند، معلـوم كنيــد. بيائيد با پيشنهاد شوراي تشـخيص مـصـلحت و فـتاوي مراجـع مسئول ، وائـمــّه جمـعـه، اسـا تيد مــحترم دانشـگاه و روحانـيت مبارزي كه صريحا" اظـهار نظر كرده اند، عدم صلاحيت و ليا قت اين رهبري و دولت گماشـته اش را ، در خبرگان مـطرح كنيد و اين بت شكني را، كه از خصايص امام بر حـقّ، ابراهــيم (ع) است، انجام دهــيد . مگـر اين زند گي چـــه ارزشي دارد؟
مسئول اين همـه قـتل و جنايت، نه فقـط در جنبش اخيـر، بلكه از بعد از انقلاب، نه احزاب اصلاح طلب و نه آقايان خاتمي و موسوي و كروّبي و رضائي ويا آزادگان دربند ونه دسيسسه ها و نقــشـه هاي خارجي اند. بلكه مسئولين واقعي كسا ني هستند كه متن متعالي پيش نويس قانون اساسي جمهوري اسلامي را، كه بتاييد آقاي خميني نيز رسيده بود ، به عبارت "ولايت مطلـقه فقـيه " آلــوده كردند. امروز اين مردم بـزبان ساده و واضــح ميگويند ما دولتي را ميخواهــيم كه منتخب خود ما باشد، حتــيّ اگر شما كانديد كرده باشيد. ما انقلاب كرديم كه ديكتاتوري ريشه كن شود نه شيخ را جانشين شاه كــنيم.
بيائيد روز عـيد فطر را، روز بازگشت بفطرت خدائيمان انتخاب كرده، تا اگر خبرگان تا آن تاريخ در عـزل رهـبري ترديد كرد، در يك رفراندم عـمومي، ملــتّ راي بعـزل رهـبري داده و اداره مملكت را به منتخب خودبسپارد. و دولت منتخب با تكـيه بر بخشش و بزرگواري ملت ايران و تاييد مردم، با اعلام عـفو عمومي، پيامبروار، از قتل و خونريزي بيشتر پيشگيري كند.
بميزاني كه در اين تصــميم گيري، رضاي خداوند و تــقـوي از او را منظور داريد، برايتان آرزوي تو فيق دارم.
" حَـسُبنا َالله ِ وَنعِـَم الوَكيـل ".آل عمران آيه ۱۷۳ علي بهزاد نيا

Saturday, August 22, 2009

The truth about survival

THE TRUTH ABOUT SURVIVAL

Why should a modern man worry about his survival? Our life is set,
comfortable, convenient and predictable. Our countries take care of our
Safety. Qualified doctors take care of our health. Producers and grocers
Provide us with enormous amounts of food. Manufacturers and retailers supply an abundance of clothing to us. So where is the need for our independent efforts? The world around us is stable, predictable, and secure. Don't we firmly know what will happen to us tomorrow, and the day after tomorrow, and a week later?

The main danger for a person today is hidden behind the habit of being
satiated and comfortable, behind lack of desire to think about the future,
and inability to change the set patterns of life, even for a short time.
Thus the person loses his main quality - SURVIVAL - i.e. the ability to
adapt to different conditions of existence. The powerful natural instincts of human beings fall into the deepest sleep, the skills that were once inherent gradually die, and huge reserves of the organism remain forever untapped and unutilized. All our lives and futures consist of is everyday trifles and worries, conflicts and irritation, evening fatigue, diseases, and approaching old age.

Facts tell us that 80% of the people that die in extreme circumstances do
not die of hunger or thirst, nor from fatal effects of the surroundings,
but from frustration, fear and disbelief in their own strength, from lack
of awareness of their own potential, from being used to laziness and
comfort.

Facts tell us that even persistent and harsh martial arts training or
Bodybuilding, in a gym, only very minimally raises the chances of survival in a real confrontation.

Facts tell us that over the past ten years, more and more often we've
heard the word WAR, and it no longer happens in a far away land, but in our own countries.

Someone who has tried at least once to check himself and find his own
limits, knows that these limits practically do not exist. In order to
understand yourself, you have to test yourself. There's no other way. No
books, or instructions, or stories from experienced people will help. The
ones who have tried will tell you -- survival is not your equipment, the
skill of making a fire, catching a fish, or building a shelter. SURVIVAL
IS THE INNER CONFIDENCE OF A PERSON IN HIS OWN ABILITIES? IT IS THE UNDERSTANDING OF ONE'S SELF, A SPECIAL WAY OF THINKING AND PERCEIVING THE WORLD AROUND YOU.

Survival is only a part of the whole layer of human culture - the culture
of personal safety. Survival is not only survival in the wild nature or
in the extremes of combat. It is first and foremost survival in human
society, the preservation and development of your own self, movement and progression along your own independent road. The most difficult task is to survive in human society while remaining a complete and real Person.

We're all forced to walk independently along this road in life, and along
this road there are questions like: "How do I orient myself in the forest?" "How do I obtain water and food in the desert?" "How do I avoid
robberies and criminal attacks?" "How do I survive without money in an
unfamiliar city?" "How do I live, when I don't want to live?!!!" These
questions are just the beginning - the first and most simple ones.

The main thing is to understand that we already are on this path and
Cannot remove ourselves from it! The main thing is to be honest with yourself and to remain yourself in any situation!

The main thing is to believe that your abilities are endless and to believe in yourself!

I wish you success on your path!

With respect,

Konstantin Komarov

Wednesday, August 19, 2009

A shocking story, It is true ( Farsi)

تکان دهنده تر از دروغ…
آگوست 16, 2009 بدست نیایش

یکشنبه ۲۵ مرداد ۱۳۸۸
زندان و اعتراف از زبان فخرالسادات محتشمی و فرشته قاضی
منبع: روز آن لاین

شهادت فخرالسادات محشتمی همسر مصطفی تاج زاده درباره وضعیت زندانی ها و اعتراف گیری ها و تبلیغات دستگاه کودتا درباره آن ها، و مقاله افشاگر فرشته قاضی که مشاهدات خود را از زندان جمهوری اسلامی بازگفته از دردناک ترین و تکان دهنده ترن اسنادی است که در دل تاریخ می ماند. کودتاگران می روند و این حوادث پایان می پذیرد اما اسناد تاریخی می مانند و برای نسل ها شهادت می دهند

مقاله فرشته قاضی

صدای باز شدن دری آهنی را می شنوم و متعاقب آن صدای زنی را که دستم را گرفته و به داخل می کشد.در بسته می شود. چشم بندم را بر میدارد. دو زن در مقابلم ایستاده اند و از من میخواهند لباس هایم را در بیاورم؛ مانتو و روسری را در می آورم و کفش هایم را نیز.
اما می گویند باید تمام لباس هایت را در بیاوری! من شوکه می شوم و اعتراض می کنم. زنی که قدی بلند و هیکلی درشت دارد جلو می آید. می گوید: قانون اینجا این است تمام لباس هایت را بیاور. و اشاره به لباس زیرم می کند.مقاومت می کنم اما دستانم را می گیرد و روی زمین می نشاند و یک زن دیگر نیز به جمع این دو اضافه می شود در میان تقلای من، تی شرتم را از تنم خارج می کنند و شلوارم را نیز. من همچنان مقاومت می کنم اما سه نفری به جانم می افتند و با خشونت هر چه تمام تر، که با ضرب و شتم همراه است، در مقابل فریادها و دست و پا زدن های من، تمام لباس هایم را از تنم خارج می کنند و به بازرسی بدن ضرب دیده ام می پردازند. می گویم: من امروز در دادسرا بازداشت شده ام و از پیش احضار شده بودم و چیزی به همراه ندارم؛ اما فایده ای ندارد. بعد از تقلایی نیم ساعته آنچه را که میخواستند می کنند و بعد تی شرت و شلوارم را می دهند و می پوشم و به سلولی منتقلم می کنند.
هنوز در شوک هستم و تمام تنم درد می کند. هنوز به خودم نیامده ام که در را باز می کنند و می گویند: حاجی آمده.

در همان سلول چشم بندم را می بندند و چادری سرم انداخته و به اتاق بازجویی منتقلم می کنند. با خود می گویم: به بازجو اعتراض خواهم کرد و…
رو به دیوار و بر صندلی می نشینم و چشم بند بر چشمانم است و از اطرافم بی خبرم. صدای مردی را از پشت سرم می شنوم که می گوید: در افغانستان با چه کسانی دیدار داشتی و برای چه سازمانی جاسوسی میکردی؟
از شوک اول خارج نشده، مجددا شوک دیگری وارد می شود. می گویم: من خبرنگار سایت امروز هستم و به همین دلیل بازداشت شده ام و… هنوز حرفم تمام نشده فریاد می کشد: چند بسته قرص ضد بارداری با خود برده بودی؟ من ناباورانه می شنوم؛امابه آنچه می شنوم باور ندارم. تکرار می کند و من اعتراض میکنم اما با لحن مشمئز کننده ای می گوید: یا جاسوسی یا روابط نامشروع. انتخاب با خودته!

و مرا به سلول باز میگردانند.
چند سال پیش و هنگام جنگ افغانستان به عنوان خبرنگار همشهری، به این کشور سفر کرده ام و امروز با گذشت سالها با چنین اتهامی مواجه می شوم یعنی مرا خاطرسفر به افغانستان بازداشت کرده اند؟ اما چرا چند سال دیر تر؟
هر چه سعی می کنم بر خود مسلط باشم، نمی شود. بارها توضیح میدهم که نه جاسوسی در کار بوده و نه رابطه نامشروعی و… اما فایده ای ندارد. بازجویی که او را نمی بینم شروع به تعریف جزئیاتی می کند که گویا در فیلم های پورنو دیده است؛ و با لحنی مشمئز کننده.

یقین پیدا می کنم که مریض جنسی است و لذت می برد از تعریف آنچه که بر زبان می آورد. احساس بی پناهی آزارم میدهد و شنیدن آنچه که در هر جلسه بازجویی ـ از مسائل جنسی و لحنی مشمئز کننده ـ از سوی بازجو بیان می شود.
با چه خبرنگارانی دیدار داشتی؟ چه اطلاعاتی به آنها دادی؟ چقدر پول گرفتی؟…..
پس جاسوسی نکرده ای رفته بودی برای ارضا شهوات پستت؟ با چند نفر خوابیدی؟ چند نفره… میکردی و….
ناخود آگاه یاد فیلم بازجویی زن سعید امامی می افتم. از ترس بر خود می لرزم. می نویسم برای جاسوسی به افغانستان رفته بودم و از همان موقع برای امریکا جاسوسی می کنم و پول خیلی خوبی هم می گیرم و…
رفتار بازجو بهتر می شود و به یکباره از سالها پیش می آید به همین سالهای نزدیک تر و به سایت امروز که از کی در این سایت کار می کنم.
اما یک روز بعد دوباره مسائل عوض می شود ودیگر از امروز نمی پرسد، بلکه از روابط و آشنایی ام با چهره های سیاسی و همکاران مطبوعاتی ام می پرسد. توضیح میدهم که یک روزنامه نگارم و به عنوان خبرنگار سیاسی با همه چهره های سیاسی از اصلاح طلب و راست رابطه دارم؛ اما رابطه ای که بازجو میخواهد از من بشنود با رابطه خبری که من با این چهره ها داشتم متفاوت است. یکی یکی اسامی چهره های سیاسی را می آورد و باز رابطه نا مشروع را عنوان می کند و می گوید: آنچه راکه می گویم بنویس!

و شروع می کند به تعریف یک فیلم سکسی با جزئیات یک رابطه جنسی و از من میخواهد بنویسم. جزئیاتی که بیان می کند به شدت تهوع آور است.
حالم به هم میخورد. واقعا بالا می آورم. چشم بندم را بالا می کشم و بلند می شوم، اما هنوز کامل نایستاده ام که ضربه ای از پشت وارد می شود و با شدت به میز صندلی ام میخورم و خون از دماغم سرازیر می شود. می افتم و چند ضربه با پا به پهلو ها و پشتم میزند و زنان زندانبان را صدا می کند. مرا با آن حال به سلولم می اندازند.
تمام لباس و تنم خونی است، اما اجازه حمام کردن نمی دهند. لباسی هم ندارم که عوض کنم. از درد به خودم می پیچم. دوباره سراغم می آیند. همین که وارد اتاق بازجویی می شوم، می گویم: چرا از من نمی پرسید چه کرده ام و چه نوشته ام؟
با تمسخر می گوید: مهم نیست چه کرده ای. آنچه را که من میخواهم باید بنویسی در غیر این صورت می اندازمت توی سلولی که تا حد مرگ بهت تجاوز کنند.
قلبم به شدت می زند شاید متوجه می شود رنگم به یکباره می پرد که می گوید: ما مردان زیادی اینجا داریم که سالهاست زنی را ندیده و تشنه زن هستند و….
دیگر نمی شنوم چشمانم را که باز می کنم در سلولم هستم و فکر می کنم همه چیز خوابی بیش نبوده است.

اما هر روز تکرار می شود و دو حالت بیشتر ندارد: باید بنویسم که درباره افسانه نوروزی، برای تضعیف قوه قضائیه، نامه سرگشاده دادم و با نامه ام اذهان تمام جهانیان را نسبت به ایران و دستگاه قضایی تخریب کردم و باعث شدم جوسازی شدیدی علیه جمهوری اسلامی در سطح جهانی شود – مهم هم نبود برای بازجو که افسانه نوروزی در آن مقطع با دستور رئیس قوه قضائیه، محاکمه مجدد، تبرئه و آزاد شده بود- باید بنویسم از رادیو آزادی پول گرفته ام تا درباره مرگ زهرا کاظمی جو سازی کنم و….
باید بنویسم که از مصطفی تاج زاده و محمد علی ابطحی خط می گرفتم تا امنیت ملی ایران را به خطر بیندازم.خط مقالات و گزارشاتم را آنها به من میدادند.باید بنویسم برای سفارت ترکیه جاسوسی کرده ام و از طریق دوستم که مترجم این سفارت است اخبار را در اختیار آنها قرار داده ام و یا از طریق کاردار بلژیک در ایران، اخبار محرمانه را منتقل کرده ام. باید بنویسم در کافه ها و رستوران ها قرار می گذاشتم و اطلاعات را می فروختم و از صهیونیست ها پول گرفته ام تا درباره 13 یهودی که درشیراز متهم به جاسوسی شده بودند جوسازی کنم و….باید بنویسم هر آنچه نبود و نکرده ام، اما بازجو میخواهد. باید بنویسم که سایت امروز برای براندازی نظام جمهوری اسلامی راه اندازی شده و ماموریت تک تک کارکنان این سایت در همین راستا است. باید بنویسم تاج زاده پشت همه این قضایا است. باید بنویسم نامه محرمانه جنتی به خاتمی درباره قراردادهای نفتی را ابطحی در اختیار من قرار داده و منتشر کرده ام و….
و باید بنویسم در پارلمان وارد اتاق فلان نماینده مجلس شده و لباس هایم را درآورده و از او خواسته ام با من…..و… و….
و در غیر این صورت یا مرا در سلولی خواهند انداخت تا به طور دسته جمعی به من تجاوز کنند و همسرم در یک تصادف کشته خواهد شد.

بازجویم که مردی میانسال، معروف به کشاورز بود می گفت: آمار تصادف در ایران خلیلی بالاست و به راحتی همسرت یکی از این آمار خواهد بود.

یا تهدید میکرد که همسرت را بازداشت می کنیم و در مقابل او به تو تجاوز می کنیم و….
در ایزوله کامل هستم و هیچ اطلاعی از بیرون ندارم. بازجو می آید و با صدایی آرام که سعی می کند لحنی غمگین داشته باشد می گوید: مادرت سکته کرده و متاسفانه فوت شده و 3 روز ست که در سرد خانه است و منتظر تو هستند. سر عقل بیا تا روح مادر مرحومت بیش از این زجر نکشد و…

دیگر نمی شنوم .دست به اعتصاب غذا میزنم تا اجازه دهند تماسی با خانواده ام بگیرم.

دو روز بعد قاضی پرونده، صابری ظفرقندی می آید. تصمیم می گیرم همه چیز را به او بگویم، اما قبل از اینکه حرفی بزنم فریاد می کشد: اعتصاب غذا کردی؟ پس حرفه ای هستی ! نشونت میدم با زندانیان حرفه ای چه می کنن. به راحتی 4 شاهد ردیف می کنم و به اتهام زنا، سنگسارت می کنم و…
زن زندانبان می گوید هر چه میخواهند بنویس و برو سر خونه زندگیت. عید فطر نزدیک است و روز عروسی توست و…
به یکباره فکری به ذهنم میرسد از بازجو برگه ای میخواهم و می نویسم من عقد کرده ام وعید فطر، روز عروسی ام است و تاکنون رابطه جنسی نداشته ام و روزی که احضارم کردند رفتم پزشکی قانونی و برگه بکارت گرفتم و اگر بخواهید می نویسم که با همه عالم و آدم رابطه نامشروع داشته ام اما این برگه نزد همسرم هست وآن را ارائه خواهد داد.
فکر میکردم با این قضیه این بحث ها تمام می شود اما بازجو می گوید: بنویس از پشت…

می گویم: برگه ای که گرفته ام از هر دو طرف است…

باورم نمی شود اینقدر وقیح شده ام که چنین چیزی را بر زبان می آورم؛
و بازجو می گوید: بنویس رابطه ام در حد عشق بازی بوده است و….
و من می فهمم که این قضیه تمامی ندارد. شروع می کند به تعریف جزئیات عشق بازی و…
و میخواهد که بنویسم…و….

نمیدانم چند روز است که در بازداشت هستم. نیمه های شب مرا به اتاق بازجویی می برند و بازپرس پرونده میخواهد تفهیم اتهام کند. اسمش مهدی پور است و از آن خشکه مذهبی هایی است که نمونه هایش را کم ندیده ام.می گوید که من قلب امام زمان را به درد آورده ام و…. میخواهم به او بگویم و اعتراض کنم از آنچه بر من گذشته، اما اجازه حرف زدن نمی دهد و از امام زمان می گوید وبه فاطمه زهرا قسم میخورد که نسل من و امثال مرا از زمین برخواهد کند و…. و میرود.

یک روز بعد به زندان اوین منتقل می شوم. باز در انفرادی هستم تا دو روز آخر که به بند عمومی منتقل می شوم. و باز همان بازجو است و همان حکایت ها.

پس از آزادی با وثیقه، بارها مجددا احضار می شوم و این بار در حضور سعید مرتضوی، دادستان تهران به این مسائل اعتراض می کنم. عجیب اینکه مرتضوی می گوید اینها لازمه بازجویی است!

همسرم به شدت اعتراض می کند و می گوید: ما شکایت داریم نسبت به رفتار بازجو و قاضی پرونده و توهین های غیراخلاقی و ضرب و شتم.

مرتضوی از من میخواهد نزدیک میزش بروم. می ایستم. بلند می شود و در حالیکه نفسش به صورتم میخورد می گوید: فحش باد هواست؛ از این گوش شنیدید از اون گوش رد کنید.

از رئیس دفترش میخواهد که همسرم را بیرون ببرد و من می مانم در اتاق و دادستان تهران. نزدیکم می شود و کنارم می نشیند. ترس عجیبی دارم و حس می کنم قلبم میخواهد بیرون بپرد. صورتش را نزدیکم میکند و می گوید مثل اینکه تذکرهای بازجو را جدی نگرفته ای؟

اینقدر نزدیک شده که می ترسم حرفی بزنم یا تکانی بخورم. می گوید: نه تصادف شوخی است نه تجاوزو… دیگر چیزی نمی شنوم تمام تلاشم این است از او که لحظه به لحظه نزیک تر می شود فاصله بگیرم و… نگاه وحشتناک او، همچون نگاه بازجوی من است که در زندان مسائل جنسی را با لذت تمام تعریف می کرد و از من می خواست بنویسم. نگاهی که به شدت ناامنی را به من منتقل می کند و دفعات بعد می ترسم تنها به دفتر مرتضوی بروم. هر بار که احضار می شوم با وکیلم می روم و به او و همسرم نیز با التماس می گویم مرا در دفتر مرتضوی تنها نگذارند. در حضور وکیلم به دکتر شیخ آزادی، در پزشکی قانونی زنگ می زند و می گوید: خانم فرشته قاضی اینجاست و ادعا می کند که دماغش در زندان شکسته اما قبلا جراحی زیبایی انجام داده و شکستگی مربوط به همان است و الان می فرستم تا تو معاینه ای بکنی اما فقط خودت معاینه کن و گزارش بنویس.

وکیلم به شدت اعتراض می کند و می گوید: شما خود خط دادید که این آقا چه بنویسد!

مرتضوی اما ما را با ماموری می فرستند خیابان اشرفی اصفهانی. دکتر شیخ آزادی بدون اینکه حتی نگاهی به بینی ام بیندازد می گوید مربوط به جراحی زیبایی است و…( که این خود حکایت مفصلی دارد و در فرصتی دیگر خواهم نوشت).

تمام این مسائل را در هیات نظارت بر اجرای قانون اساسی و دیدارهایی که با برخی مقامات دارم بازگو می کنم. همه حیرت زده گوش می سپارند به آنچه بر سرم در زندان جمهوری اسلامی آمده است. با اینکه از قبل تذکر داده اند درباره این مسائل هیچ سخنی در حضور رئیس قوه قضائیه نزنیم، اما به شاهرودی می گویم و از او میخواهم جلوی این بیدادگریها را بگیرد که اگر روزنامه نگار دیگری به زندان رفت از او در حیطه کار خود بازجویی کنند و…. به یکباره حالم بد می شود. بر خلاف تمام تلاشم می زنم زیر گریه و از اتاق شاهرودی بیرون می آیم تا آبی به سر و صورتم بزنم. بعد ها می شنوم که شاهرودی به آقای خاتمی گفته است که از شنیدن سخنان من به شدت متاثر شده است.

اما فقط در حد تاثر باقی می ماند؛ نه برخوردی با بازجو و قاضی پرونده می شود و نه اعاده حیثیتی از من، بلکه پس از سفری که به خارج داشته ام در بازگشت به ایران باز همان بازجو است که از من بازجویی می کند و….

و من می مانم با روحی به شدت خسته و بیمار که باید تحت روان درمانی قرار بگیرد و از هر مردی هراس دارم و نمی توانم حتی با همسرم نیز ارتباطی برقرار کنم. روحی چنان بیمار که هنوز هر از چند گاهی باید به روانپزشکم مراجعه کنم و….

مقاله فخرالسادات محشتمی

نمی دانم یا ما زیاده خواهیم یا دل های مسئولین از سنگ شده و مردم هم دور از جان شما و ما کمی تا قسمتی بی غیرت شده اند.

چرا این فریادها و استغاثه ها دل ها را نرم و وجدان ها را بیدار نمی کند ؟

چرا چرخ گردون می گردد می گردد بی هیچ اتفاقی و تغییری؟

دیروز روز وحشتناکی بود برای من. تا آمد گرفتن یک خبر کج و معوج از همسرجان اندکی شیرین کاممان کند تلفن بستگان هنگامه شهیدی و فریاد تظلم خواهی شان که «این دختر از دست رفت به فریاد برسید»، مانند یک ضربه هولناک بر سرم فرود آمد. من از آنچه شنیدم تا مدتی در تحیر و شوک بودم و هنوز به خود نیامده تماس بعدی انگار آب سردی بود که بر سرم ریخته شد و از شوک درآوردم و این بار نفرت بود که تمام وجودم را در بر گرفت. نفرتی که همه سلول های خاکستری مغزم را به فعالیت واداشت تا به حرکتم وادارد. و بار دیگر با خود پیمان بستم که هرگز سکوت و لب فروبستن را در هنگامه عرض اندام ظلم و ظالمان نپسندم و تا آخرین توان برای حق طلبی در صحنه باشم به حول و قوه خدای سبحان که پشه ای را مأمور پایان بخشیدن به عمر نمرود کرد. افسوس و صدافسوس که آن چه در زندان های جمهوری اسلامی بر بهترین فرزندانمان می رود دهشتناک است و هنوز کمیته های بررسی وضعیت بازداشت شدگان گزارش های درستی از زندان ها برایمان ندارند.

آقا فرمایشت می کنند که تاجزاده به ما گفته که معتقد است تقلبی درکار نبوده و چقدر هم افتخار می کنند به شنیدن این نکته عالمانه مستقیما و با گوش های مبارک خودشان از همسرجان ما که بیش از دوماه است در خلاء کامل اطلاعاتی زیر فشار دژخیمان به سر می برد و می خواهند به ما بباورانند که بازجوها کاملا پاستوریزه اند و روحیه همسرجان عالی . انگار ما تازه ایشان را شناخته ایم و آن برادران مهرورز را! و با لبخند نمکینی برلب می فرمایند ابطحی با خانواده اش شام خورده و در زندان از امکانات برخوردار است . توی سرتان بخورد آن امکانات که برای نمایش های مضحکتان فقط کفایت می کند و به سخره گرفتن شعور مردم فهیم ایران که قرن هاست نامش با افتخار برده شده و شما ذلتش را می پسندید. شامی که کوفت خانواده ابطحی شد در حضور بازجوی خشنی که روی بر دیوار نشسته تا چهره اش دیده نشود و در حضور پدر فرزندان را تهدید می کند و همسر بیچاره را و در کمال ذلت از دختر خردسال ابطحی می خواهد که مادرش را کنترل کند تا پدرش زودتر آزاد شود. اف بر این شیوه های اعتراف گیری قرون وسطایی. چقدر پستید که نه عواطف انسانی را درک می کنید و نه از انسانیت بویی برده اید. این شام را چه نام می توان نهاد؟ شام غربت؟ شام حسرت؟ شام رنج؟ شام نفرین؟ شام نفرت یا همه این ها ؟

این زن یک پارچه رنج است . این زن، این مادر، روحانی زاده، مسلمان، معتقد، با اخلاق و حالا متحیر و مچاله شده در یک فشار سبعانه شبانه روزی روی خودش و خانواده اش. دختران و دامادها و فریده کوچک که خیلی بیش از سنش می فهمد این بلاگر خردسالچهره درهم پیچیده پدر آنی از ذهن بچه ها و این همسر وفادار و مهربان دور نمی شود و صدای خشک سلول انفرادی که کلید می شود روی یک پدر که جرمش اصلاح طلبی است و گشودن دریچه ای از دنیای آگاهی بروی جامعه، مسئولانه و دردمندانه .پدر را درست جلوی چشم بچه ها تحقیر می کنند و بچه ها را جلوی چشم پدر. و می گویند هرگونه گزارشی از این صحنه های هول انگیز عمل مجرمانه است ?

و حالا ما همه مجرمیم. ما که می شنویم و سکوت می کنیم. ما که می بینیم و لال می شویم. ما که در معرضیم هر لحظه و گیج و ویج مانده ایم وسط ماجرا و تلو تلو می خوریم. اف بر این دنیا و بر همه عافیت طلبانش که بیرق دین در دست دارند و مهر مسلمانی بر سجل و گاه پینه ها بر پیشانی. مباد لحظه ای خواب خوش بر ما مسلمانان تا رسوایی همه ظالمان و مجرمین واقعی. قاتلین نداها و سهراب ها و ضاربین فرزندان دربندمان. و امان از این ضربه های روحی که بی محابا فرود می آیند و می شکنند شکستنی. و واژه هایی که زیر این ضربات ناخودآگاه از دهان های خشک بیرون می ریزد و مانند غنایم جنگی توسط صاحبان بی مقدار لبخندهای پیروزمندانه برداشت می شود. جمع می شود و می رود داخل آن کیفرخواست مخملین که به ذائقه اصحاب قدرت خوش آمده است خوش آمدنی. و عمر این شادی های کودکانه چه کوتاه است و “ان مع العسر یسری”

هنگامه ها و همه دخترانمان و خواهرانمان، همه فرزندانمان در معرض خطر جدی هستند. هم اینک نجنبیم فردا لحظه ای از سرزنش و ملامت وجدان رهایی نخواهیم داشت. سبزهایمان دارند در محبس هولناکشان زرد می شوند . می پسندیم.

Wednesday, August 12, 2009

Self Conscious , Farsi

نه مُرادم ، نه مُريـدم ، نه پيامــم ، نه كـلا مـم، نه سَـلا مـم ، نه عَـليـَكـم ، نه سِــپيـدم ، نه ســياهـم،
نه چنا نـم كه توگـوئي ، نه چنـينـم كه تو خواهـي ، نه بدآنگونه كـه گـفـتند و شـنيـدي ،
نه سَـمائـم ، نه زمـينـم ، نه بزنجـير ِكـسي بسـته و نه بردهِ ديـنم ،
نه سَرابم ، نه براي دل تنهائي تو جام شرابـم ،
نه گرفتا رو اسـيرم، نه حقـيرم، نه فرسـتاده پـيرم ، نه بهـر خا نقـه ومسـجد وميخانه فقــيـرم ،
نه جـهـنـمّ ، نه بهـشـتم ، كه چنيـين است سـرشــتم ، اين سـخن را من ازامروز نگفـتم ، ننوشــتم ،
بلكــه از صــبح ازل با قـلم نور نوشــتم، كــــــه :
حـقـيـقت نه برنگ است و نه بو، نه به هاي است ونه هو ، نه باين است و نه او، نه بجا م است و سَـبو .
گر باين نقـطه رســيدي بتو سربـسـته ودرپرده بگـويـم ، تا كـسـي نشـنود اين راز گـُـهـربار جهـان را .
آنـچه گفتند و سـرودند تو آني ، خود تو جان جهانـي ، گر نهـانيّ و عَـيانـي ،
تو هماني كه همه عُمربدنبال خود ت نعـره زنانـي، تو نداني كه خود آن نقـطه عـشـقي ،كه تواسرارنهاني،
هـمه جا تو، نه يك جاي، نه يك پاي، هـمه اي ، با هـمـه اي ، هـَمهَــمه اي،
تو سـكوتي، خود تو باغ بهـشـتي، تو بخود آمده از فلسـفه چون و چـــرائي ،
بتـوسـوگـند كه اين راز شـنيـدي و نترســيدي وبـــــــــيدارشدي،
كه تو درجمله افلاك بزرگي، نه كــه جُـزئي، نه كه چون آبِ دراندام سـبوئي،
خود اوئي، بخودآي ، تا .....
بِـِدَرخانه متروكهِ هر كس ننـشـينيّ و
بجزروشـني شـعـشعـه پرتوخود هـيچ نبينـيّ و
گل وصل بچيني ،
بـخود آ
در دوره دبسـتان، از مـعـّلم شرعـيات پرسيدم ،"خدا يـعني چـه؟" جواب داد، " كسي كه خودش آمده" . باز پرسيدم " قـُربة اِليَ الله يعني چه" ، گفت، "نزديكي بخدا". امـّا حالا ميفـهمـم كه خدا،اسم نيست، فعل امراست، يعني " بخود آ ". همانكه رسول خدا فرمود، "مَـن عَرف نـَفسَهُ فقـد عَرَف َربـّه" . هـركه خود را شناخت، خدارا شنــاخـته. وبازهم مـيآمــوزم كه، قربة الي الله، يعني، گل وصل چــيدن. روان معلـّماني چنـــين شـاد باد. نگارنده- علي

Sunday, August 9, 2009

Letter to Hashemi Rafsanjani, (Farsi)

بسم الله الرّحمن الرّحيم
جناب آقاي هاشمي رفسنجاني، با عرض سلام مجـد ّد بشــما و سلام دايم به پيشگاه بنده خوب خدا مــحمـدّ (ص) واهـل بيت او، از اينكه در خـطبه هاي نماز، تا حدودي موجب تسّــلي داغديگان حوادث اخير و روشن كردن مواضع خودتا ن ، بويژه آزادي اسيران بيگــناه و زير شكنـــجه ، اشاره كرديد و هـم ازاينـكه درطول خطـبه ها يتان بتحبيب و تعـريف رهبر نـــپرداخـتــيد، سپا سگذارم. ولي هــمانطور كه ملاحـظه فرمـــوديد، گوشهاي نصــيحت پذيـر اين حاكمـــان را، غـرور قدرت و محروميـّت از الطاف الهـــي كـرّ كرده وچـشمانشان نيز قادر بديدن امواج خـروشان مردمي در داخل و خارج ايران، نيست. خداوند در قرآن كريم، خطاب برسول گراميش ميفرمايد، كه اي پيا مبر تو اين گروه كور و كررانميتواني هدايت كني و بيهوده وقت خودرا تلف مكن،حتي آنهائي راكه آرزو ميكني.
ديروز دنيا شاهد حركت يكپارچه ايرانيان، براي حمايت از هـموطنا نشان، در چنان نظم وقا ري بود ، كه همه را به تعـجـّب و تحسين واميداشت و بازهم هزار افسوس كه اين كور دلان و كورچشمان، چنين احساسات پاك، وحدت و انساندوستي مردم ايران را، كه صرفا در سايه خود جوشي و انگيزه عدالت و آزاديخواهي است، بتحريكات و دســيسه هاي خارجي نسبت ميدهند!
جنايتكاراني كه بنام دين ونايب خدا ورسول، درقرن بيست ويكم، روي چنگيـز و هـيتلـر را سفيد كرده اند، مردم از جان گذ شــته و بيدار درون ايران را، خـس و خاشاك خوانده وهزاران هزار، نوابغ علـمي، هنري، فلســفي و هـمه انديشمندان ايراني را، كه ببركت نيروي دافعه ، سوء مديريت و ظـلـم اجــتماعي، از آشيانشان آواره كرده اند، تحريك شده هاي قدرتهاي خارجي ميد انند. اين حاكمان دروغگو ودزدان و فاقدان احساس وارزشهاي آدمي، چه افتخاري دررهبـري ملّـتي كه چنين تحـقيرش ميكنند، براي خود ميشناسند.
جناب هاشمي، شماخوب ميدانيد كه درقرآن و ديگركتب آسماني، پيامبران خادمان ونصيحتگران مردم بودند، نه حاكم ونه رهـبر. اين القاب فرعوني را ، پـيـروان شـيطان و فـرعون، براي ريا ست و كياست و برده سازي، از بندگاني كه خداوند آزادشان آفريده، و درقـبول كفر وايمان مختارشان كرده وحكم داوري در اختالا فات و اعمالشان را ، بقيامت و خودش واگذار كرده، در جامعه رواج ميدهند. هـيـچ پيامبري حتي دعوي هدايت مردم را نداشته، مسئو لـيتهايشان در حدّ ابلاغ بوده و كوچكترين سلـطـه ونيابت و وكالــتي برمردم نداشــته و صا حب زندان و شــكنجه گاه نبودند. آنها اكثرا" مورد مسخره و آزار و شكــنجه و يا اســير زندان فرعونيان و طاغيان عــصر خود بودند. كاخ هاي زور و ظلم را، با اخلاق و مـحـّبت خراب ميكردند، كا خ نشين نبودند.
يقــين، ايمانشان بود. ساد گي و صراحت، كلامشان و صداقت، اعمالشان . مردم را بفكر كردن و احترام به ارزشهاي آدمي توجـهّ ميدادند، بر دلهاي مردم حكو مت ميكردند و براي تصــميم گيري در امور دنيايي مردم ، خود را محتاج اخذ بيعــت، حـتـيّ از پيرزنان و پيرمردان و معلولين جامعه، ميدانستند. حافظ جان و مال و ناموس مردم بودند و نه مالـك آن. ازبردگان زمان خود، نمونه هاي عالي آدميت و شــخـصّيت ميساختند و نه اينكه با تطـميع و تحميـق مردم ، آنها را، بجاي بند گي خدا به برد گي و اطاعت از خودشان بخوانند. و آخرين نمونه آنها مــحــمّـد (ص)، همان طـفـل يتيــم و فـقــير و بيـخا نمان ، صـحراي حجاز بود كه در چهل سالگي از كوه سرازير شده و بكمك زني پيرتر ازخودش و مـشــتي مردم آواره وبردگان فقــيرترازخود ش(بلا ل وسلمان و ياسروعـمـّا رو.........) و ديگر اصـحاب با وفايش ، در سر زميني كه بقول قرآن توان هيـچ كشت و زرعي را نداشت، در چنان زمان كوتاهي، چنين انسانهاي متعالي را تربيت و چنان تمـدّن بزرگي را نشاء و آبياري كرد. آنها در ميان مردم بودند. برزمين لخت ميخوابيدند ( پيامبر امام علي را لقب ابوتراب بود).پيامبر و يارانش اكثراّ غذاي كافي نداشــتند. چه كسي باور ميكند، كساني كه براي حفا ظت خودشان اينهمه پليس آشكاراو نهان و صدها هزاربســيجي و ما مور ضد شورش مهـّيا كرده اند ، تا در چنين روزها ئي مردم بيگناه را تكه پاره كنند، ميخواهند اسلام ناب محــمـّدي و حكومت عـدل علي را در ايران پياده كنند.
آقاي هاشمي، بنظر شما، كه رياست شوراي مصـلحت و آقاياني كه در شوراي خبرگان مسئوليت دارند، آيا به پيـروي از كلام خدا، كه ميگويد "اما نات را بصاحبان و لايقان بسپاريد"، فردي بيسواد، كينه توز، دروغگو، دزد آراء مردم، بيمار جـسمي و رواني ، قا تل مردم و معتاد به داروهاي مخـدّر و ضد درد، شايـسـته ترين فرد براي اما نتدا ري انقــلابيست كه سي سال قـبل بساط د يكـــتاتـوري شاهنـشاهي را بر چيده؟ آيا اوضاع امروز ايران ديكتاتوري تر از نظام شاه نيست؟ آيا اينها نميدانند كه اگر بخواهند از ايران زندان بزرگي بسازند وهفـتاد ميـليون نفـر را زنداني ويك ميليون بســيجي را زندانبان كنند، اگر نه هـفـت صد نفـر از نخـبگان، بلكه هـفت هزار و هفـتاد هزارنفر از زنان و مردان آزاديخواه را نابود كنند، قادر بادامه حكومت براين مردم نيستند؟ درست است كه مرزها حدود كشورها را تعيين ميكند، امّا مرزهاي آدميتّ، بخاك ايران محدود نميشود. اگرخا نواده ندا حق گريه كردن برگورعـزيزشان را در ايران ندارند، تصـوير اودرپيشاپيش حركتهاي آزاديخواهي درحركت، و مجـسـّـمه او، كه كمترازسي روز پس ازشهادتش، بوسيله يك هنرمند امريكا ئي، درشما يل حـجاب اسلامي، تهــيهّ و اين هفته در ميدان بزرگ سانفرانسيسكو امريكا، كه يكي از بزرگترين زيارتگاهاي توريستي جهان است، نصب ميشود.
جناب هاشمي، باين حـضرات، كه در زير القاب پوشالي كه براي بقاء حكومت وحيات فساد آلود وغيرمسـئولانه خودشان، با دروغ و تزويـروشـستشوي مغـزي، مردمان ساده انديش را درخيابانها ويا نمازهاي وحدت آفرين بدادن شـعارهاي "مرگ بر امريكا" ترغـيب ميكنند، بگوو بيا موز كه اولا" مسلمان براي كسي آرزوي مرگ نميكند بعلاوه امريكا، يك قاره بزرك، باقريب ســيصدميليون جمعـيت، مركبّ ازهمه ملتّها ورنگها ونژادها، ثروتمندترين، پيشرفته ترين وجديدترين تمّــدن جهانـست ومنهاي بعضـي ازبرنامهاي سياست هاي خارجي ويا گنگـهاي سرمايه داري، مردم امريكا پرتلاش ترين ، ساده ترين و صادقترين دركارشان و پذ يرا ترين سرمايه هاي علمي وما ّدي و معنوي جهانند. در قريب سـيصد سال چنين تمدني را سا خته اند. منهاي معدودي كه باسلام و مسلمين فحاشي ميكنند، مردم براي اسلام وتمدن اسلامي احترامي خاص قائلـند، هرسال صدها نفرازمســيرقرآن وزندگي دركنارمسلما نان اسلام ميآورند.. مولانا جلال الدّ ين را، كه ما فقط بايراني بودنش مينازيم، قرنها پس از مرگش، برنده جايزه ادبيات سال ميشنا سند ، به يك زن وكيل مسلمان و ايراني، جايزه نوبل ميدهند. هزاران دانشمند و مـخترع ايراني، بدون رعايت دين ويا باور سياسي شان، در پيشرفته ترين دانشگاهـها، مراكز تحـقيـقاتي و سـطوح بالاي مديريت و برنامه ريزي اين قاره كار ميكنند. براي اولين بار، در جائي كه هنوز هم آثار جاهليـت نژاد پرستي بچشم ميخورد، يك سياه افريقا ئي مسلمان زاده بودنش را نفي نكرده و برده زادگي همسرش را با افتخار از ســطح رسانه ها اعلام ميدارد و در جريان اجراي سوگند براي ورود بكاخ سفيد، رنگ پو ستش را و برداشتي كه توده مردم ممكن است، از اسلام بعد از دوران آقاي بوش داشته باشـند ،مانعي براي اصرار و متقاعـد كردن قاضي القـضات ، براي ذكر كامل نام او و مخالفت با حذف كلمه "حسـين"، نمي بيند. در پيام نوروزيش بمردم ايران، ودر كنفرانس جهاني در دانشگاه مـصر، با نام خدا، و تهنيت اسلامي "سلام" و با تكيـه بر آيات قرآن، با سـيمائي شاد و مـشــتي باز، لحـني آرام، جهان اسلام و ايران را مخاطب قرار ميدهد. شما را بخدا و قرآن سو گند ميدهم كه آيا اين برده زاده سياه امريكائي ، كه نخـستين سالهاي زندگيش را در ميان مسلمانان اندونزي زند گي كرده (سالهاي فرم گيري شـخـصـيـّت) وخود و خانمش ازجوانترين حـقوقـدانان فارغ الـتحـصـيل دانشگاه هارواردند، باخلاق "حـسـين" (ع) وآموزش قرآن عمل كرده و نام "حـسـين (ع)را دردنيا و داخـل كاخ سفيد ودر رديف روئساي جمهور امريكا، براي هميـشه تاريخ ضبط كرده، انساني و اسلامي عـمل كرده اند ويا آنها كه چهارده قرن است براي "مـظلومي" حـسـين (ع) اشك تمساح ميريزند واز خون گلويش تغذ يه ميكنند؟
شايد بازهم از موضع بدبيني بگوئيد كه او براي اهداف ســياسي چنيـن گفــته است. آگر براستي چنين باوري داريد، چرا شما كه خودتان را مبلـغ اسلام، صاحب قرآن و عا شق حـسـين (ع) ميدانيد، چنين نميكنيد. مگر قرآن بشما نميگويد بدشـمن "سلام" كنيد؟ مگر بموسي نميگويد با لـحني نرم وقابل فهم با فرعون سخن بگو، مگـر بمـحـمـّد (ص) نميگويد، كافرحربي را در كنار خود جاي داده تا كلام خدا را بشنود واورا سالم بجايگاهش بازگردان؟ آيا شما با مردم خودتان، با مسئولين ممالك اسلامي ويا روئساي جمهور اروپا و امريكاچنين ميكنيد؟ يا بخودتان اجازه ميدهيد تا آقاي " بارك- حسـين – اوباما" را، كه بفـتوي شما، مسلمان زاده ايست كه بمسـيّحت خود اقرار كرده، " مرتدّ ش " بخوانيد ولابد جزايش را همان بدانيد كه من ازبيانش شرم دارم. اولا" اين حكم را از كجاي قرآن اســتنباط كرده ايد؟ ثانيا" بفـرض اينكه او ايمان قــلبي اش چنين باشد، مگر مــســيحي مسلـمان نيست؟ مگر يهودي كافر است؟ مگر قرآن نوح و صا لح و ابراهيـم و هـمه پيامبران پيش و پس از او را مسلـمان نميخواند. شما چه كاره ايد كه براي ديگران تعــين تكليف ميكنيد و براي حيات و مرگشان تصمــيم ميگيريد؟ آيا شما مريض باورهاي موروثي نيسـتيد وآيا بآ نچه ميگوئيد يقـين داريد؟

جناب ها شمي، از اطاله كلام پوزش ميخواهم. شايد اين پيام براي شما "زيره بكرمان بردن باشد" ولي ميدانم كه بهر حال سايريني كه كه در حـدّ شما نيســتند اين پيام را خواهند خواند. لذا اين پيام براي شما اتمام حـجـّت و براي سايـرين صرفا" تذ كــّري است.
من از سال ورود بدانشكده طبّ تا امروز ، پنجاه سال است كه بتـحـقيق و تدريس و درد شناسي و درماانشناسي و انسا ن شناسي مشغولم. هم بخاطر نوع كارم و هم علا قه اي كه بمردم دارم هرگز از آنها جدا نبودم علاوه بر هـجـرت بامريكا وتو فيـق تماس با مردم كشورهاي ديگر ودر ظرف چهل سال گذشــته( منهاي دو سالي كه در انقلاب بايران آمدم)، فرصــتي داشتم تا به بسياري از كشورهاي دنيا، نه فـقط براي سـياهت، بلكه بعنوان بخشـي ازبرنا مه مردم شناسي، سـفر كنم. پس از انقلاب وهجرت دو باره بامريكا، فرصتي بود تابمطالـعه تاريـخ و مقايسـه اديان مشغول باشم. ودر بيست سال اخير بيشتر به قرآن شناسي پرداخــتم و تمامي قرآن را براي نخـسـتين بار بفارسي ترجمه و بصورت نوارهاي صوتي، در يك پروژه پنج ساله پياده كردم. اين خود آموزي بهترين پروژه تحـقيقي من بود، چرا كه حاصل اين تحقـيق چندين ساله، برداشتهاي از قرآن با مقايسه آنچه در كشورهاي باصطلاح اسلامي و مسلمين بطور كلــّي شاهد بودم ، يك نا هماهنگي ودربخشــهائي تضا دّ كامل را روشن ميكرد. واين مســئله در كشور ما، كه اكثريت آن پيرو فرقه خا صّـي از اسلام اند بيشتر محسوس، ودوري از آموزشهاي قرآن كاملا" بچـشم ميخورد.
آنچه امروز برمردم ما ميـرود نه ازضايعات انقلاب است و نه ازدست آوردهاي آن . اينكه مردم ما، ظرف قريب صد سال، چند بار جنبش همگاني داشته ولي اكثرا" نا كام مانده اند، بواسطه خيانت يك فرد ويا خد مت فرد ديگري نبوده ، بلكه ريشه درباورهاي خرافي وانحرافي ، دوري از آموزشهاي قرآني و پيروي از مذهب شرك است. درست است كه اســتعمار خارجي، براي بهره برداري خود، موجدين اصلي اين انحرافات ومذهب آفريني ويا اســتحاله باورهاي ماشدند ولي ما بوديم كه بآنهاچنين فرصــتي را داديم و ميدهــيم. اشاعه اين باورهاي تقلـيدي، چنان جامعه ما را بيمار كرده كه حــتيّ اتحاد و جنبشهاي آزاديـخواهي مردم را نيز يا بخارجيان نسبت داده و يا زمينه بهره گيري بيشتر آنها را در تحكيم پايه هاي نفاق افكني، درسـطح فردي ميان همرزمان، ودرسطح وسـيعترميان كشورهاي هم كيش فراهم اورده و چه پيروي از اين روش سبب شده تا ما خطا هاي بزرگان را،بدون درنظرداشتن عوارض، نبينيم.
براي مثال وقتي در روزهاي اول انقلاب، اكثريتي ازدلسوزان اين انقلاب ، ازجمله مرحوم بازرگان، اصرارداشتند كه مردم براي نظام "جمهوري دموكراتيك اسلامي" راي گـيري كنند، خوب ميدانستند كه حذف "دموكراتيك" يعني ناديده گرفتن هدفي كه مردم برايش انقلاب كرده بودند. امّا چون آقاي خميني، هم درنوفل لوشاتووهم در روزهاي اول انقلاب همه جا صـحبت ا زراي مردم ميكرد
وميگفت" ميزان راي ملت است"، كســي باور نميكرد كه مرجـع تقـلـيد و رهبرانقلاب دروغ بگويد. اماّهم اوكه پيشنويس وپس نويس قانون اساسي جمهوري را تاييد كرده بود،نه تنها بعدا ّ با اضافاتي كه منجر بقـهر و كناره گيري مرحوم طالقاني از خبرگان و مخالفت تني چند از اعضاي ديگر آن شد، مخالفت نكرد، بلكه درست يكسال پس از انقلاب، روزي كه من خودم درجماران در كناربسـترش بودم، در مورد مناقــشه اي، در ميان مسئولين، گفت " اگر سي و پنج ميليون بگويد آري من ميگويم نه " از همـان روز من خانه او را ترك كردم و ديدم كه اينبار، بيماري اخلاقي او از بيماري قلبي اش وخــيم تر واز حـدّ طبابت من خارج است.
آنروزاكثريت نميدا نسـتند كه چگونه به آرمانهايشان خيانت شده است وكسي در خيابانها راه پيمائي نكرد. چرا كه جوانان ما در جبهه جنگ جهـل ، به برادركشي وهمسايه كشي مشغـول بودند تاحاصلـخيز ترين استان ايران، خوزستان را، گورستان عزيزان ازجان گذشته ايران كنند و آنها كه دور از جبهه ها، با چنين سياستهائي مخالفت مـيكردند، دسته دسته در زندان اوين اعدام ميشدند. وحا لا شما تعـجّب نخواهيد كرد كه شاگرد خلف او به پيروي ازهمان شيوه ها، ملت راچنين قلع و قمع وكشتار كند . اگر رهبر امروز راي بيست و چهار ميليون مردم را ببازي نميگيرد، استادش آقاي خميني سي و پنج ميليون نفر را ناديده ميگرفت!! ولي نميداند اين جواناني كه امروز علــيه ديكتاتوري قيام كرده اند ، فرزندان زاده بعد ازا ين انقلا بند، سي سال دروغ و حـقهّ بازي، فقر و فحشاء و اعتياد و بيكاري را ، بر روي مخازن طلاي ســياه و سفيد شان ،با تا رو پود وجودشان احساس ميكنند وارزش آدميشان را بيشتر از خـس و خاشا ك ميشنا سند ودرسايه استفاده صــحيح از امكانات تكنو لوژي، ميبينيد كه چگونه جهان را مبهوت كرده و ايرانيانياني را، كه با ترس و تفـرقه، از آينده ميهنشان مايوس ميشدند، دوباره به وحدت ومقاومت ميخوانند.
ـ اگرعاقبت آخرين شاه شاها ن، و ديكتاتوري كه كمتر از يكسال قبل از انقلاب، در ويرانه هاي پاسارگاد، بر كوروش نعره ميزد، تا آرام بخوابد، نهايتا" پس از مرگش، حـتيّ باندازه فــضاي يك گور از خاك ايران نصيــبش نشد واگــر دوستي ا نورسادا ت نمــيــبود، تا گو شه اي از مقـبره فاروق را باو تعارف كند، جسدش مجبور بخا كستر شدن بود،
- اگر آقاي خمينــي ، كه روزي با صلابت بر سر ديكتاتوري شاه فرياد ميـكرد، نهايتــاّ جام زهر را قبل از مرگ طبيعـيش سر كشــيد و رقيب عراقيش، قـصرهاي مجللّ رياستـش را طلاق گفت تا در پا يان زندگي، سوراخي را در زمين پناهگاه خود سازد و نهايـتـا" با طنا بي كه هموطنانش بافته بودند بد ستور اربابان امريكا ئي اش، حلق آويز شد.

- خدا ميداند كه چه سرنوشــتي در انتظار ديكتاتور امروز ايران باشد. قرآن ميــگويد " ومن يضلـل الله، فلا هـدي لـه" ، كسي را كه خدا خوار ميكند (يعني با انحراف از مــسير حـقّ، بخواري كشيده ميشود) راهنمائي برايش نيست. آرزو ميكردم كه قبل از دست آزيدن بخون اين مردم، مـتنّبه شده و مورد بخشش خداوند واقع ميشد. امّـا اين شانس بيداري وتوبه، همان فـضلي است كه بايستي خداوند نصــيب هر كــسي كند.
"قل سـيروا في الارض، فنـظـروا كيـف كان عا قـبة الـمـكـذ ّبين" قرآن كريم بگودر زمين سفر كنيد و ببينيد كه عاقبت دروغـگويان چه شد؟ و كلام آخر،جناب هاشمي، بدين دليل شمارابارديگر مخاطب قراردادم، كه باشنيدن خطبه هاي شمااحساس كردم كه هـنوز رشته هائي از احساس و وجدان آدمي در وجوتان ذخيره است. و هم شما ئيد كه شايد بتوانيد ، بياري خداوند، جلوي بسياري از خونهائي كه بناحقّ ريخته ميشوند، گرفته وجـسم و روان زخمي شده ملتّ را التيام داده وايران بسوي ويراني رااز دست اين ديوانگان نجات دهـيد.
آنچـه بعنوان درمان اورژانس و رفع اين بحران بنظر ميرسد، در وحله اول راي عدم صلا حيتّ ومـشرّوعيت اين دولت، توسط مجلس و علماي بــيدار و د لسوز ملت، ابطال انـتخابات و تجديد آن زير نظرهـيئت نظا ّر داخلي و بين المـــــللـي در اسرع وقت، ودر مرحله دوم راي عدم كفايت و لياقت رهبري در شوراي تشـخيص مصلحت و خبرگان است. چرا كه با وجود ايشان، حـتي انتخاب دولت جديد زير چـكشّ ايشـان ، كاري بيـهوده است. اگر خا تمي هشت سال اسير بود، بعيـد ميدانم كه موسوي ويا مشابه ايشان جان سالم بدر برد.
بميزاني كه در تصـميم و عمـل به تـــــقوي از خداوند را منظور مــيداريد، از درگاه رحمان و رحـيم، برايتان آرزوي موفـقــّيت دارم.
علي بهزادنيا

A message to Hashemi Rafsanjani (Farsi)

بســم الله الرّحـمن الرّحـــيم
جناب آقاي هاشمي رفسنـجاني، سلامْ علــيكم
باسلام به رسول گرامي مـحّـمد(ص) وخانواده طاهراو و پيروانش و با احترام بارواح پاك شهداي انقلاب اسلامي و خصوصا" شهداي اخير مردم بيگناه ايران، اميدوارم باحترام حق طبابتي كه بگردن شما دارم ، باين پيام كه پس از قريب سي سال سكوت در غربت ،صرفا" براي رضاي خداوند برايتان ميفرســتم شخـصا دريافت و تـّا مل كنــيد.
گفتم حق طبابت تا بيادتان بياورم كه اولين طــبيبي بودم ، كه آقاي وحيد دســتگردي، پس از آنكه از ناحيه شكم و طـحال ضربه خورده بوديد ، مرا بر بالين شما آورد وبراي جلو گيري از جراّحي، روزي دوبار بمعاينه شما ميآمدم. اين حـق را بر گردن آقاي خميني نيز داشــتم، چرا كه قبل از انقلاب در نجف، زير نظر من و ارتباط با آقاي دعائي درمان ميشد ودر زمان پاريس و پس از انقلاب درقم اولين طبيب بودم كه شبانه و پس از سكته قــلبي ايشان بر بالين او شتافـتم و تا روزي كه در ايران بودم ،هفته اي دو شب، در در بند و جماران در كنار بسترش از قلب او پاسداري .ميكردم. روزي كه آقاي خامنه اي در مسجد آسيب ديد، دوستم دكترفاضل را باهليكوپتربراي نجات ايشان فرستادم وخودم دربيمارستان حاضرشدم لذا اين حق طبابت فقط مربوط بشما نيست واز اين باب نه منـّتي داشــته و نه اجرتي طلبيدم.
تمام دوران دبيرستان و دانشگاه و جوانيمان صرف تحـصـيل و مبارزه با ديكتاتوري شاه بود و نهايتاّ هجرت به خارج از ايران، وقـتي كه بهّمــت وقيام مردم ما عليه ديكتاتوري، ايران آزاد ميشد، من هم مثل هر كبوتري كه آشيانش را دوست دارد، با همه فرصتهاي علمي و رفاه اجتماعي كه در امريكا داشــتم، حــتّي خانواده ام را رها كردم و براي خدمت بمردمم بلافاصله بايران بازگـــشتم ..
در دولت موقّت، معاونت وزرات ا رشاد، قائم مقام وزارت علوم و معاونت وزارت بهداري را داوطلبانه عهده دار شدم. در دانشگاه درس طب ميدادم و هـفته اي چند ساعت براي امرار معاش ودرمان بيماران در مطب بودم. روزانه هيجده ساعت كار ميكردم و شبها در اداره ميخوابيدم.
باشروع جنگ همه كارها را رها كردم و بازهم داوطلبانه سرپرستي هلال احمر را پذيرفتم وتا روزي كه دوباره از ايران خارج شدم، يا در جبهه ها ويا اردوي آوارگان خدمت ميكر دم . مرحوم بهشتي قبل از انقلاب بامريكا آمده چند روزي ميهمان مابود. درنوفل شاتو بمن ميگفت براي خدمت بايران بايد يارگيري كنــيم. روزي كه شما دربدر بدنبال افراد مســئوليت پذير بوديد. من با مشاورت مرحوم چمران كابينه اي در سه لايه، از كارآمد ترين افراد آماده و ليست آنرا بنظر آقاي خميني رسانديم. ايشان باستثاي دونفر بقـيه را تاييد كرده و گفتند كه براي آقاي بني صدر، كه هنوز مغضوب نبود، بفرســتيد و سيد احمد، وسيله آقاي كفاش زاده، كه در منزل خميني بود، آنرا بدفترايشان تحويل داد..
بعد از كودتاي سال ۶۰ و خصوصـاّ بعد از قتل مرحوم چمران، كه در طول جنگهاي نامـنظم در كنارش بودم، ديگر توان ماندن نداشــتم ودو باره علـيرغم ميل خودم بامريكا هـجرت كردم.
ذكر اين مختصر تاريخ نه براي خود بزرگ بيني، بلكه براي آنست كه بدانيد نويــسنده اين پيام نه ضد انقلاب است و نه غريبه با كساني كه امروز مـتولـّـيان اين انقلابند. اخوي شما آقاي مــحّمد هاشمي ده سال قبل از انقلاب در امريكا، در جريان فعالــيتّهاي انجمنهاي اسلامي از نزديك با ماهمكاري داشت. لذا كاملا" از پيش و پس ما با اطـلاّع اند. در حال حاضر من در كاليفرنيا بعنوان مشاور پزشكي ايا لت مشغول كارم .
جنا ب هاشمي .
من بعنوان يك انسان، يك مسلمان، يك ايراني، يك سرباز اين انقلاب و يك پزشك كه تمامي عمرم صرف ريشه شناسي درد و درمان بوده ودر حال حاضر شديدا" از آنچــه بر ايران و ايراني ميگذرد، متــّاثر و متاســّفم، بدون اينكه بگذشــته و نقش شما در بخش عمده آنچه در ايران ميگذرد، از جمــله تحميل آقاي خامنه اي بعنوان رهبر، گماشــته اي كه امروز عليه خود شما طغيان كرده، بنام دين دروغ ميگويد، دزدي راي ميكند و مردم را بخاك و خون ميكشد و حــتّي بخانواده خود شما رحم نميكند، اكثريت ملـّـت، حــتيّ فـقهاي ما نيز از اوسلب كفايت و عدالت كرده اند واو نه خود را "ولي فــقــيه" كه حــتيّ "ولي الله" و نعوذبالله خود الله ميــخواند، فعلا" كاري داشته باشم، ميــگو يــم :
آقاي هاشـــمي
بياييد بقول آقاي ابراهيـم نبوي در اين "روز مبادايتان" وبقول من در لشگر يزيد نقش حــّـررا بازي كنيد بياييد دروغگو را رسوا كنيد.مَن دليل هفته ها سكوت شما را نميدانم. امّــا ميدانم كه تا روزي ديگر شما ميتوانيد همراه باكساني كه ميخواهند بنماز شما اقتدا كنند از خونريزيهاي بيشتر جلوگيري كنيد
خــطبه شما ميتواند نقطه عـطفي در تاريخ ايران و كارنامه زندگي عـقـيدتي و ســياسي شما باشد حــتي اگر فردا آخرين روز حيات شما باشد.
ابطال انتخابات
آزادي اسيران
بيكفايتي و عزل خامنه اي (اين بيماررواني بتاييد اينجانب)
را بعنوان ســه حق و خواسته ملـّت ايران در خطبه هايتان عنوان كـنيد. ميدانم كه شما بمرحوم اميركبيرعلا قه خاصي داريد، من هم مريد مدرّس و مـصـدّقـم، اين چه ننگ و خواري است كه كشور اميركبير و مـصّدق بخواهد با چماق وتـفـنگ خامنه اي و احمدي نژاد اداره شود.
آقاي هاشمي
فردا روزيست كه گفتارتان فاصله اعلي علـيّين و اسفل الســافلين را برايتان ترســيم ميكند. آرزو ميكنم كه، تقـــوي از خداوند، در ايـن جهت گيري يار وياورتان باشد.
اميدوارم كه اين پيام را دريافت كرده و ناديده نگيريد برادرشما - علــي بهزادنيا